خبرنگاریم دیگر، چه کنیم؟

ما رسانه‌ای‌ها مرغ عروسی و عزا هستیم، همه می‌خواهند در قاب عکس و فیلم‌هایمان باشند، در نوشته‌هایمان به نام باشند، رنگشان را پررنگ و ننگشان را کم‌رنگ یا بی‌رنگ کنیم، تازه خیلی‌ها هم می‌خواهند سر به تنمان نباشد، مثل همکارهایمان در جبهه‌های غزه که سِر فاش می‌کنند و سر می‌دهند.

من یکی هرسال می‌گویم آسمان به زمین بیاید هم، کاری با این روز کذایی ندارم، دم به دقیقه تقدیر و تشکرهایی که می‌دانم گوینده فقط از سر اجبار یا نیاز به زبان می‌آورد، تعارف‌های توخالی، انتظارات بلندمرتبه و گاه اظهارنظرهای شاذ و آن‌چنانی، گویا دوستان می‌روند آن بالا تا حدیث ارتقای نفس خودشان را برای ملت واگویه کنند، تازه می‌خواهند درس تقوای رسانه‌ای هم به ما بدهند.

اما خُب چون همان‌قدر خوشحال، عاشق و رمیده یا مجنون هستم که با چندرغاز حق التحریر سوخته و ساخته‌ام و پس از غرغر و فحش‌های تودلی، بازهم فردا مثل مجسمه بلاهت سرم را زیر انداخته و آمده‌ام سر این کارِ  کذا، دلم نمی‌آید روز خبرنگار، شما خواننده محترم را از خواندن این چند سطر شکوائیه بی‌نصیب بگذارم، سطوری که بیشتر شبیه مشت به سندان کوفتن است  و سرانجام اش اگر خرد شدن دندان در دهان نباشد، فقط به درد تخلیه هیجان‌های جوان سابقی می‌خورد که پیر شد در تمنای وصال بهار مطبوعات!

البته آدم نباید از حق بگذرد، انصاف چیز خوبی هست واقعا، در میان صحبت‌ها، اظهارنظرها و تز دادن‌هایی که دوستان و بزرگان پشت تریبون‌ها ایراد می‌کنند، نکات درست، صحیح و آموزنده‌ای هم وجود دارد، چه که ما «چه کسی گفته» را جزو ارزش‌های خبری برشماریم اما از دیگر سو می‌دانیم ارزش‌های دیگری هم وجود دارد، چه چیزی گفته! یعنی فارغ از گوینده، گفته‌ها واجد ارزش‌اند، چون گاه ارزش‌های حرفه‌ای، اخلاقی و انسانی را بازگو می‌کنند حتی به آن عمل هم نکنند! پس ببینید ما جماعت روزنامه‌نگار و خبرنگار، تک‌سویه نگر، ظاهربین  و بی‌انصاف نیستیم، شما دسته خاری با یک گل تحویل می‌دهید، ما خارهایش را به جان می‌خریم ولی گُل اش را به خاطر می‌آوریم. ما هزار دردسر، گوشه و کنایه فلان روابط عمومی یا خواسته‌های عالمان بی‌عمل را تحمل می‌کنیم اما بازهم وقت انجام‌وظیفه، سر پُستمان هستیم.

ما اهالی رسانه می‌بینیم و می‌دانیم الیگارش های محلی یا کمی بزرگ‌تر چگونه کارتل های خود را توسعه می‌دهند اما به مصلحت جامعه تن می‌دهیم، شلوغ اش نمی‌کنیم ولی توی  شلوغ‌بازی‌های بزرگانِ بازی،  قربانی می‌شویم، درد را برایتان هویدا می‌کنیم و نقطه درد را نشانتان می‌دهیم، همان ساقیانیم که انگور نمی‌افشاریم و با عربده ماست که فلک در چرخ می‌آید.

این‌چنین است که با همه ناخوشی‌ها و نامهربانی‌ها در برابر نا همه‌چیز گری‌ها، می‌خواهیم چیزی باشیم برابر هجوم پوچی، به‌قدر وسعمان بکوشیم و اثری بگذاریم وقتی همه ساکت نشسته‌اند،  پس خیلی به دل نگیرید و جدی با کلمات برخورد نکنید، همین چندروزه پس و پیشِ نیمه امرداد است که فرصتی چون میر نوروزی نصیبمان می‌شود، از آخر هفته‌ها می‌توانید برگردید به تنظیمات کارخانه، دوباره دوستان می‌توانند بیمه‌های پرداخت نکرده، سنوات به‌حساب نیاورده، رفاهیات نادیده گرفته‌شده و ده ها بدهی دیگر صاحبان ابزار کار به کارگر را بایگانی کنند، چون ما اهالی رسانه اگرچه گاه واجد نقدهای جدی هستیم اما در مجموع اقلاً بر سر عَهد خود مانده و می‌مانیم.

اگر حضرت مولانا را خاطر آزرده نکنم خطاب به برخی عاقل‌ترهای دوران از قول نقل می‌کنم:

 مَردُمی کن، برو از خدمتشان، مَردُم شو           زان که این مَردُمِ دیگر،  همه،  مَردُمخوارند

* روزنامه‌نگار