تحلیلی اقتصادی/طبقاتی از جامعه ایران

عوامل مؤثر در فساد اقتصادی: فساد اداری و اقتصادی، رانتخواری(ویژه خواری) و عدم شفافیت در نظام اقتصادی، به تشدید شکاف طبقاتی کمک کرده است.
ضعف نظام مالیاتی: عدم کارآمدی نظام مالیاتی در جمعآوری مالیات از اقشار پُردرآمد و ثروتمند، به کاهش درآمدهای عمومی و افزایش نابرابری منجر شده است.
سیاستهای اقتصادی نامناسب: سیاستهای اقتصادی که به نفع طبقات خاصی اتخاذشدهاند و منجر به افزایش فاصله طبقاتی شدهاند.
عدم توازن در توزیع منابع: تخصیص ناعادلانه منابع و فرصتها، بهویژه در حوزه آموزش و بهداشت، به تشدید نابرابریها دامن زده است.
پیامدهای شکاف طبقاتی:کاهش سرمایه اجتماعی و افزایش شکاف طبقاتی، اعتماد عمومی به نهادهای حکومتی و اجتماعی را کاهش میدهد.
افزایش آسیبهای اجتماعی: نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، به افزایش جرم و جنایت، اعتیاد، طلاق و سایر آسیبهای اجتماعی منجر میشود.
کاهش بهرهوری و رشد اقتصادی: شکاف طبقاتی، مانع از بهرهوری کامل از منابع انسانی و اقتصادی میشود و به رشد اقتصادی لطمه میزند.
ناآرامیهای اجتماعی: شکاف طبقاتی، بستر مناسبی برای نارضایتیهای اجتماعی و بُروز اعتراضات و ناآرامیها ایجاد میکند.
راهکارهای کاهش شکاف طبقاتی
اصلاح نظام مالیاتی:اِعمال نظام مالیاتی عادلانه و پیشرفته، بهمنظور جمعآوری مالیات از اقشار پُردرآمد و ثروتمند و کاهش نابرابری.
توزیع عادلانه منابع:تخصیص عادلانه منابع در حوزههای آموزش، بهداشت و اشتغال، بهمنظور ایجاد فرصتهای برابر برای همه انسانها.
مبارزه با فساد:مبارزه قاطع با فساد اداری و اقتصادی و شفافسازی در نظام اقتصادی، برای ایجاد اعتماد عمومی.
سیاستهای اقتصادی حمایتی: اتخاذ سیاستهای اقتصادی حمایتی از اقشار کمدرآمد و آسیبپذیر، برای کاهش نابرابری.
تقویت نهادهای مدنی:تقویت نهادهای مدنی و مشارکت مردم در فرآیند تصمیمگیریهای اقتصادی و اجتماعی، برای ایجاد عدالت اجتماعی.
بهطورکلی، تحلیل اقتصادی/طبقاتی از جامعه ایران نشان میدهد که شکاف طبقاتی و نابرابریهای اقتصادی، از مهمترین چالشهای پیش روی جامعه هستند که نیازمند توجه جدی و اتخاذ راهکارهای مناسب برای کاهش آن هستند.هرچند در فضای روشنفکری جامعه بسیاری از پدیدهها و مسائل با مفهوم طبقه تبیین و تحلیل میشوند، اما تلاش چندانی برای بررسی تجربی طبقات در ایران انجامنشده است.
نوشتارِ حاضر به بررسی ارزشهای طبقاتی در جامعه ایران میپردازد و طبقه را با معیار «اشتغال» تعریف و برای شناسایی طبقه بالا از معیار دارایی در کنار اشتغال استفاده میکند.بر اساس یک تحقیقِ میدانی که توسط نگارنده انجام شد یافتهها نشان میدهد که طبقات، ضمن برخورداری از برخی اشتراکات ارزشی، تفاوتهایی باهم دارند و در پارهای موضوعات ارزشهای متفاوتی در درون هر طبقه قابلشناسایی است.
ارزشهای طبقاتی در چهار مقوله ارائهشدهاند شامل: ارزشهای اجتماعی، ارزشهای اقتصادی، ارزشهای توسعهای، و ارزشهای مربوط به عدالت و نابرابری. مهمترین ارزشهای طبقاتی بهقرار زیر است: در طبقه بالا پولمحوری، نمایش، فردمحوری، و استحقاق؛ در طبقه متوسط توجه به مسئولیت فردی، رعایت مصلحت جمعی، فردگرایی، و استحقاق؛ و در طبقه پایین نمایش و رقابت، استحقاق، و فردمحوری ارزشهای غالباند.
برآیند ارزشهای طبقاتی را میتوان اینگونه بَرشمرد: طبقه بالا به همراه بخش بازاریِ جدید طبقه متوسط در پی دفاع از منافع طبقاتی و بهرهگیری بیشتر از شرایط موجود است. دیگر لایههای طبقه متوسط در پی بهبود کیفیت زندگی و محیط پیرامونی از طریق ارتقاء سطح تأمین نیازها و به همراه یکلایه از طبقه بالا مایل به مشارکت در اصلاحات اجتماعی هستند. طبقه پایین نیز در تلاش برای تثبیت پایداری تأمین نیازهای اساسی زندگی و تطبیق یافتن با شرایط موجود است.تحلیلِ اقتصادی/طبقاتی،تاریخی دراز دامنتر از علم اقتصاد دارد. برای نمونه، پیش از ظهور اقتصاد مدرن، متفکران عهد عتیق در یونان، جامعهی خود را با تقسیم انسانها به گروههای متفاوت بر اساس ثروتشان بررسی کرده بودند.
برای آنها درک مناسبات بین طبقات برای بهبود جامعه اساسی بود و بحثشان هم بَرسَر این بود که آیا ثروت را باید بهتساوی تقسیم کرد یا خیر. اگرچه تحلیل اقتصادی/طبقاتی،تاریخ درازدامنی دارد ولی تعریف واحدی از طبقه که مقبولیت همگانی داشته باشد نداریم.
علاوه بر تعریف برمبنای دارایی – اغنیا و فقرا – نظریهپردازان علوم اجتماعی هم تعریف بر اساس قدرتی را که گروههای مختلف در اختیاردارند به دست داده و بر سر این مباحثه کردهاند که آیا قدرت را باید بهطور مساوی تقسیم کرد (در تعاریف مختلف از دموکراسی) یا آنکه تقسیم قدرت نابرابر باشد ( نخبگان، شاهان، و غیره).برای آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، بهعنوان آغازگران علم اقتصاد مدرن، تحلیل طبقاتی در کانون بررسیها قرار داشت. مشاهده کنید که ریکاردو در ابتدای کتاب اصول اقتصاد سیاسی مالیات ستانی چه مینویسد: «تولید زمین… بین سهطبقه در جامعه تقسیم میشود». ریکاردو این طبقات را بهصورت مالکان زمین، مالکان سرمایه ( ماشینآلات و ابزارها) و مالکان نیروی کار که درواقع کارها را انجام میدهند بررسی کرد.
او ادامه میدهد «مساله اساسی اقتصاد سیاسی مشخص کردن قوانینی است که این توزیع را سامان میدهد». همانند بسیاری از متفکران قبل و بعد، ریکاردو معتقد بود برای درک جامعه لازم است که طبقات اصلی تشکیلدهندهی آن را بشناسیم و ماهیت وابستگی متقابل و تضادهای بین آنها را درک کنیم. طبقه و تفاوتهای طبقاتی درواقع موضوع اساسی اقتصادِ کسانی بود که اقتصاد مدرن را پایهگذاری کرده بودند.اما چرا تئوریهای اقتصادی مسلط امروزی – اقتصاد نوکلاسیک و اقتصاد کینزگراها – از تحلیل طبقاتی چشمپوشی میکنند؟ درواقع آنها در واکنش به آنچه مارکس پس از ریکاردو با تحلیل طبقاتی کرد به چنین کاری دست میزنند. مارکس در کتابِ " سرمایه " با تکیهبر تغییراتی که در تحلیل اسمیت و ریکاردو ایجاد کرد تحلیل اقتصادی/طبقاتی را در جهت تازهای سوق داد. او همچنین تحلیل تازهی طبقاتی خود را با نقد سرمایهداری درهم آمیخت. برعکسِ مارکس، اسمیت و ریکاردو از تحلیل اقتصادی/طبقاتی خود به نفع سرمایهداری استفاده کرده بودند.مارکس اما انسانِ رادیکالی بود که از توزیع نابرابرِ دارایی و قدرت در جامعه خود انتقاد میکرد.
همانند دیگر منتقدان اجتماعی، مارکس مدافع مالکیت جمعی، توزیع برابر درآمدها و دموکراسی بهعنوان اساس عدالت اجتماعی بود. این مفهوم قدیمی طبقه بر اساس دارایی میراث مارکس از گذشتگان است. او از اقتصاد اسمیت و ریکاردو هم بهره گرفت چون برای تحلیل اقتصادی /طبقاتی آنها ارزش قائل بود. او همچنین مدافع تعریف طبقه بر اساس قدرت بود. ولی مارکس باور داشت که این تعاریف از طبقه ناکافیاند. او تحلیل اقتصادی/طبقاتی تازهای به دست داد تا جنبشهای تودهای برای رسیدن به عدالت اجتماعی را با بینشها و استراتژیهایی برای ایجاد جوامع عادلانه، برابری طلب و دموکراتیک تجهیز کند.