مدیرانم هشدارهایم را جدی نمیگیرند!

با این حال، همیشه کارم را تحسین میکنند و در ارزیابیهای سالانه، بابت عملکردم کلی من را تشویق میکنند و امتیازات بالا به من میدهند. آدمهای زیادی از نقاط مختلف کشور برای مشورت تخصصی با من تماس میگیرند که همین به تیم، رئیس و سازمانی که در آن کار میکنم وجهه خوبی داده.
اما هر بار که پیشبینیهایم را درباره روند کارها مطرح میکنم، هیچکس جدیام نمیگیرد. در بیشتر مواقع، حدسم درست است اما دیگر خسته شدهام از این که همیشه حس «کاساندرا» را داشته باشم! (از شخصیتهای اسطورهای یونان باستان که قدرت پیشگویی فوقالعادهای داشت اما بعد از نفرین آپولون، دیگر هیچکس حرفهای او را باور نمیکرد). حتی وقتی با دلیل و مدرک به آنها نشان میدهم که دفعه قبل چه اتفاقی افتاد، میگویند: «این دفعه کمی فرق دارد، پس نمیتوانیم با اطمینان بگوییم همان اتفاق میافتد.» درست است که شرایط فرق دارد. اما پیشبینیهای من معمولا از پیشبینیهای مدیرانم دقیقتر است.
وقتی زمان میگذرد و معلوم میشود که حق با من بوده، مجبوریم یک سری کارها را دوباره انجام دهیم. و البته خودم هم کلی حرص میخورم. رئیسهایم معمولا میگویند: «الان حتما ته دلت میگویی دیدی گفتم!» اما من دوست ندارم و نمیخواهم سرزنششان کنم. فقط دلم میخواهد از این به بعد حرفهایم را باور کنند.
گاهی با خودم فکر میکنم نکند نحوه بیان نظراتم باعث میشود این آقایان، به دیده شک به من نگاه کنند و باورم نکنند (چون همه مرد هستند و من زنم!). این قضیه دارد یواش یواش من را دلخور و رنجور میکند، درحالیکه ترجیح میدهم در فضایی کار کنم که در آن، حس همکاری و همیاری وجود داشته باشد. اگر نتوانم کاری کنم که باورم کنند، آیا راهی هست که حداقل از شک و تردیدهایشان نرنجم؟
پاسخ: دوست عزیز، همیشه ارزشش را دارد که سبک ارتباطیمان را مورد ارزیابی و بازنگری قرار دهیم و ببینیم آیا راه بهتری برای انتقال حرفهایمان وجود دارد یا نه. در نامهات گفتی که نمیخواهی بگویی «دیدی گفتم!» بلکه دوست داری آنها باورت کنند. به نظر میرسد که مدتها این حرف را در دلت نگه داشته و به زبان نیاوردهای.
میتوانی همین را با لحنی سازنده به آنها بگویی. مثلا بگو: «نمیخواهم بگویم دیدی گفتم! بیشتر دلم میخواهد بدانم چه چیزی میتوانستم بگویم یا بار بعد بهتر است چه بگویم که کمک کند پیش از آن که دیر شود، مسیر را عوض کنیم و کلی کار اضافه روی سرمان نریزد.» اما اگر اینها را مطرح کردی و چیزی تغییر نکرد چطور؟
اگر اینجا یک ستون مشاوره برای والدین بود، پیشنهاد میکردم از حس پیشبینی قویات استفاده کنی و از قبل، راهحلی برای بحران احتمالی آماده کنی. با خودت هم «ژاکت ببر، هم خوراکی و هم چتر» (منظور اینکه خودت را برای هر سناریویی آماده کن) و وقتی بقیه سردشان شد، یا گرسنه شدند یا باران گرفت، با افتخار و آرامش، بدون هیچ کلامی، اینها را تحویلشان بده. آن وقت، خواهند فهمید که شک و تردیدهای تو، بیراه نبوده.
اما همکارهای تو، بچههایت نیستند و تو هم مادرشان نیستی. تو میخواهی از آنها در مقابل خودشان محافظت کنی اما باید بدانی که حفظ آرامش و سلامت روان خودت، بسیار مهمتر است.
احتمالا وقتی مجبوری با عجله، خرابکاریها را جمع کنی، کلی استرس میگیری و این برای روح و روانت اصلا خوب نیست. برای آن که استرس نگیری، از استعدادت در پیشبینی کردن استفاده کن. راهحلهای مناسب را از قبل در ذهنت آماده کن و اگر امکانش هست، مهلتهای انعطافپذیر تعیین کن تا وقت داشته باشی اوضاع را دوباره راست و ریس کنی.
اگر خلاقیت داری، پیشبینیهایت را روی کارتی جدولمانند بنویس و درحالیکه تصمیمات اشتباه، به روند خودشان ادامه میدهند، ببین چقدر طول میکشد تا کارتها پر شوند. هرچه بیشتر پر شوند، یعنی همه اتفاقات بدی که پیشبینی کرده بودی، رخ دادهاند. به نظر نمیرسد نگران این باشی که مقصر جلوه کنی، اما بد نیست که برای اطمینان، نگرانیهایت را در ایمیل، مستند کنی که اگر انگشتهای اتهام را به سمت تو گرفتند به آنها نشان دهی که از اول به دنبال راهحل بودهای.
یا ممکن است یکی از این سناریوها در جریان باشد. شاید رئیسهایت آنقدر برایشان مهم نیست که از همان ابتدا به بهترین نتیجه برسند. شاید از آن دسته آدمهای ساختارشکن و غیرسنتی و معتقد به شعار «سریع حرکت کن، بگذار کارها خراب شوند» هستند. یا شاید درگیر سیاستهای اداریاند. یا شاید اصلا نمیدانند چقدر زمان و منابع لازم است تا خسارات پس از تصمیمات بد، جبران شوند. یا شاید وقتی یک تکنولوژی جدید و فریبنده میبینند، خیلی راحت، حواسشان از اهداف بلندمدت پرت میشود، همانطور که بشر، به هشدارهای مکرر کارشناسان اقلیم و محیط زیست و تجربههای تاریخی، توجهی نمیکند و سیاره زمین را پر از دیتا سنترهایی میکند که منابع را میبلعند.
اگر یکی از این سناریوها درست باشد، به سختی میتوان راهی پیدا کرد که بتوانی حقیقت را واضحتر از چیزی که هست به همکارانت نشان دهی یا آن را طوری بیان کنی که خوشایندشان باشد. تو میتوانی یک فرد لجباز را تا لب جوی آب ببری اما نمیتوانی وادارش کنی آب بخورد. پس دو انتخاب داری: یا تا آخر عمر حرفهایت، هم محق باشی و هم دلخور. یا سراغ شرکتی بروی که خودت، تصمیمگیرنده باشی.
منبع: Washington Post