محمود دولتآبادی در رونمایی از کتاب «شب ملخ»
جنگ کثیف است

داستان این رمان درباره زمان کوتاهی پس از آتشبس میان ایران و عراق است و از شبی در سال ۱۳۶۹آغاز میشود که همزمان سه بمب باعث انفجار در سه نقطه از شهر میشوند. مردم شهر همه به زیرزمین خانهها پناه میبرند و تا مدتی از اتفاقات بیرونی خبر ندارند.
بمب اول با ساختمان پزشکی قانونی و به طور دقیق ساختمان سردخانه برخورد میکند، دومی گورستان شهر را به لرزه درمی آورد و بسیاری از قبرها را زیر و رو میکند و سومی به نقطهای نامشخص برخورد میکند. مکان سومی که بمب به آن اصابت میکند از سوی مسوولان تلویزیون اعلام نمیشود. هر سه انفجار وحشت شدیدی را در شهر رقم میزنند..
داستان پس از این انفجارها به هجویهای درباره ترس مردم از مردگانی که در گورستان قبرشان منفجر شده و اجسادی که در پزشکی قانونی دیگر قابل شناسایی نیستند تبدیل میشود. اجساد با هم عوض شدهاند و خانواده بازماندگانی که جنازه بستگانشان در پزشکی قانونی در انتظار دفن بودند نگران اشتباه دفن کردن مردگان هستند.
در این مراسم محمود دولتآبادی، نویسنده مشهور گفت: این کتاب مثل یک جام شکسته شده است؛ مثل جام یا شیشهای که افتاده و خُرد شده و حالا با خواندنش باید بتوانیم این تکهتکهها را به یکدیگر متصل و مرتبط کنیم.
دولتآبادی همچنین به ضرورت وجود منتقد برای اتصال خواننده به متن اشاره کرد و گفت: یکی از مهمترین بخشهای ادبیات، پیدایش منتقدین است. ما در جامعه به هزار علت، منتقد نداشتهایم یا منتقدانی داشتهایم که سرسری و غرضورزانه نقد کردهاند. ولی هنر بزرگ منتقد، کوشش در فهم و فهماندن است. منتقد است که جامعه را به متن وصل میکند و متن را باز میکند تا فهم درستی از آن به دست آید.
او افزود: چون من اهل نقد نیستم، فقط میخواهم نکتهای را درباره این کتاب بگویم؛ با خواندن این کتاب یک حس مسخرگی و پوچی به ما منتقل میشود. حسی که کاملا با برداشت قهرمانی از جنگ در ضدیت قرار میگیرد.
جنگ چیز کثیف و نکبتی است که هشت سال بر ما تحمیل شد. چقدر جوان در جنگ کشته شدند، چقدر انسان، بیمار و روانپریش شدند. او توضیح داد: مجابی در عین شوخطبعی و یک نگاه نفیگرایانه، به این پدیده وحشتناک اشاره کرده که بهموجب آن شما اینجا نشستهاید و ناگهان میبینید که میتوانستید نباشید. آنچه سرانجام در این کتاب به دست میآید همین بیربطی، همین خرابکردن و خرابشدن زندگی و آغشتهشدن زندگی به مرگ و آلودهشدن به کثافت و نکبت است.
جواد مجابی نیز در این نشست از روند چاپ این کتاب و توقیفش حرف زد و گفت: این کتاب در سال ۶۹ چاپ شد و وقتی برای وزارت ارشاد ارسال شد آنها گفتند هشت فصلش باید حذف شود. من فکر کردم شاید حسن نیت دارند و فکر میکنند مجموعه داستان کوتاه است. مدتی گذشت و من گفتم هشت فصل را درآوردم، درحالیکه به کتاب دست نزده بودم.
در واقع یک نوع مبارزهجویی با سانسور بود. کتاب چاپ شد و دو هفته بعد توقیف شد تا اینکه پس از ۳۵ سال وزن دنیا آن را چاپ کرد. سانسور خودش غمانگیز است و نمیتوان با آن شوخی کرد. رمان «برجهای خاموشی» من هم ۱۵ سال بعد منتشر شد. این شاید برای نویسنده صبور مهم نباشد ولی برای من که عادت ندارم سخت است. چون من روزنامهنگار بودم و عادت داشتم هرچه مینویسم فردایش منتشر شود.