آلمان چگونه خود را نجات داد

اما چگونه آلمان در دهۀ ۱۹۷۰، از میان آن‌همه کشور، به الگوی سرمایه‌داری دموکراتیک تبدیل شد، کشوری که از نظر سیاسی باثبات و از نظر اقتصادی موفق بود –«مدل آلمانی» و بعدتر نیز در دهۀ ابتدایی قرن بیست‌ویکم ابرقدرت اقتصادی و سیاسی اروپا شد؟ هر توضیحی برای این پرسش باید به تعبیر بلندمدت برودلی متوسل شود، که در آن تخریب می‌تواند پیشرفت باشد –نابودی تمام و کمال می‌تواند به‌شکل نعمتی دیرپا در آید– چرا که پیشرفت سرمایه‌دارانه تخریب است به‌شکلی کم‌وبیش سازنده.

تسلیم بی‌قیدوشرط در سال ۱۹۴۵ باعث شد آلمان، یا درواقع آنچه از قسمت غربی آن باقی مانده بود، مجبور شود زیر بار چیزی برود که پِری اندرسون آن را «دور دوم دگرگونی سرمایه‌دارانه» نام گذاشته، شکلی از دگرگونی که هیچ‌کدام از کشورهای اروپایی مجبور به تحمل آن نشدند. آن دورانِ آلمان درحقیقت حرکتی بی‌امان –سریع و کوتاه– بود به‌سوی «مدرنیتۀ» اقتصادی و اجتماعی این مسیر همراه بود.

اولین رویدادی که آلمان غربی را در مسیر تبدیل به چیزی که بعدها شد قرار داد سرازیرشدن ده‌میلیون پناهنده و تبعیدی از آلمان شرقی بود، جمعیتی به اندازۀ یک‌پنجم کل ساکنان قلمروِ ویران‌شده‌ای که حالا اندازه‌اش کمتر از نصفِ رایش قبل از جنگ شده بود. اگرچه بعضی از این مهاجران تا پایان عمر منزوی، افسرده و فقیر باقی ماندند، دیگران تنها دارایی خود یعنی اراده را برای جاگرفتن و موفق‌شدن در کشوری با خود به‌همراه آوردند که از جهات بسیاری برایشان کشوری خارجی به حساب می‌آمد. آمدن آن‌ها ترکیب آنچه را تا آن زمان جامعه‌ای عمدتاً سنتی بود برای همیشه تغییر داد.

اینکه آلمان از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ چطور رشد اقتصادی چشمگیر و توسعه صنعتی رسید و ظرف دو دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم، آلمان به دومین قدرت اقتصادی جهان غرب بدل شد، سؤالی اساسی است که در پاسخ به آن باید گفت این تحول سریع که به «معجزه اقتصادی آلمان» معروف شد، معلول ترکیبی از عوامل داخلی و خارجی بود.

 مسیر توسعه در آلمان؛ از ویرانی تا معجزه اقتصادی

   لودویگ ارهارد، وزیر اقتصاد آلمان غربی و بعدها صدراعظم، چهره‌ای کلیدی در مسیر توسعه آلمان بود. او بنیان‌گذار مفهوم "اقتصاد اجتماعی بازار"  شد؛ مدلی که از سرمایه‌داری بازار آزاد پشتیبانی می‌کرد اما با مداخلات محدود دولت در جهت تأمین رفاه اجتماعی. ارهارد در ۲۰ ژوئن ۱۹۴۸ با حمایت متفقین اصلاحات پولی مهمی انجام داد که به حذف رایش‌مارک و جایگزینی آن با دویچ‌مارک انجامید. این اقدام، گامی حیاتی در مهار تورم و بازگشت اعتماد به اقتصاد بود.

در دهه ۱۹۵۰، نرخ رشد اقتصادی آلمان غربی به طور متوسط ۸ درصد بود. صادرات آلمان شکوفا شد، صنایع خودروسازی (مانند فولکس‌واگن و ب‌ام‌و)، شیمی، مهندسی مکانیک و الکترونیک رشد کردند. نرخ بیکاری کاهش یافت، آموزش فنی توسعه یافت و یک طبقه متوسط قوی شکل گرفت. مهاجران کارگر از ایتالیا، ترکیه و یونان نیز وارد شدند و به نیروی کار پویا تبدیل شدند.

در سطح بین‌المللی، چنانکه گفتیم، طرح مارشال نقش کلیدی داشت. ایالات متحده از ۱۹۴۸ تا کمک‌های مالی، کالایی، و تکنولوژیک گسترده‌ای به کشورهای اروپای غربی رساند و آلمان غربی یکی از بزرگ‌ترین دریافت‌کنندگان این کمک‌ها بود. اما بر خلاف برخی دیگر از کشورها، آلمان این منابع را صرفاً برای واردات مصرفی صرف نکرد؛ بلکه بخش عمده آن را به بازسازی زیرساخت‌ها، واردات ماشین‌آلات و تقویت سرمایه‌گذاری صنعتی اختصاص داد.

در سطح داخلی نیز اصلاح پولی و حذف کنترل‌های دولتی قیمتی. این تصمیم، برخلاف فشار متفقین و بسیاری از مقامات آلمانی، سبب شد قیمت‌ها واقعی شوند، انگیزه تولید بالا برود، و تورم مهار شود. با این کار، اقتصاد سیاه از میان رفت و عرضه کالاها به‌ تدریج بهبود یافت.

 آلمان با تأکید بر آموزش فنی و حرفه‌ای، تقویت بخش خصوصی، و حفظ اتحاد ملی، این چالش‌های قدیمی و جدید را مدیریت کرد. وجود اتحادیه‌های کارگری منسجم اما مسئول، به جای اعتصابات فلج‌کننده، به تعامل سازنده میان کارگر و کارفرما کمک کرد. دولت نیز نقش تنظیم‌گر و نه مالک اقتصاد را ایفا کرد.

عامل داخلی دیگر، نظام دوگانه آموزش فنی در آلمان بود. این نظام در دوران پیش از جنگ ریشه داشت اما در دوران پساجنگ تقویت شد. شرکت‌ها و مدارس حرفه‌ای در تربیت نیروی کار متخصص مشارکت داشتند، و همین باعث شد آلمان غربی به‌سرعت نیروی انسانی ماهر برای صنایع خود تأمین کند. از سوی دیگر، مشارکت ساختاریافته میان اتحادیه‌های کارگری، کارفرمایان و دولت (مدل مشارکتی) باعث شد تنش‌های کارگری به حداقل برسد و فضای پایداری برای سرمایه‌گذاری و تولید فراهم شود.

عامل داخلی مهم دیگر، تمرکز آلمان غربی بر صنایع باارزش‌افزوده بالا بود. برخلاف برخی کشورهای دیگر که بر کشاورزی یا استخراج مواد خام متمرکز بودند، آلمان غربی توسعه خود را بر پایه‌ی صنایع ماشین‌آلات، خودرو، شیمیایی و الکترونیک بنا کرد. صادرات این کالاهای پیچیده، بویژه به اروپا و ایالات متحده، منبع اصلی ارزآوری و رشد شد.

 و نهایتا عوامل خارجی دیگر، به غیر از طرح مارشال، در نهایت، عضویت آلمان غربی در نهادهای اقتصادی اروپایی و ناتو بود که ضمن کاهش خطر سیاسی، به ادغام این کشور در اقتصاد جهانی کمک کرد. همکاری با فرانسه در چارچوب جامعه زغال‌سنگ و فولاد اروپا، سنگ‌بنای اتحاد اقتصادی اروپا شد.