نیکوکاری  یا  عدالت؟

در قرن نوزدهم، با گسترش سرمایه‌داری صنعتی، بسیاری از سرمایه‌داران آمریکایی مانند؛ اندرو کارنگی، نوبل، راکفلر، یا در بریتانیا جوزف راونتری، به تاسیس بنیادهای خیریه، مدارس، بیمارستان‌ها و کتابخانه‌ها پرداختند.

در عین حال، بسیاری از این افراد با بهره‌کشی از کارگران، کودکان، شرایط کاری طاقت‌فرسا و دستمزدهای ناعادلانه به ثروت رسیدند. اینجاست که تناقض مورد نظر کانت روشن می‌شود: آیا می‌توان حقوق کارگران را زیر پا گذاشت و سپس با وقف مدرسه و بیمارستان، «نیکوکار» بود؟

پاسخ کانت به این پرسش منفی است. زیر خیرخواهی نمی تواند جایگزین عدالت شود. برخی از فیلسوفان و متفکران حوزه علوم اجتماعی مانند مارکس، وبر و فوکو به‌طور ضمنی یا صریح، فیلانتروپی را شکل نرم سلطه دانسته‌اند.

از این دیدگاه، صنعتگران با نمایش نیکوکاری، تلاش می‌کردند چهره خشن مناسبات ناعادلانه سرمایه‌داری را پنهان کنند.

کانت از آن دسته فیلسوفانی است که اخلاق را نه بر پایه پیامدها، بلکه بر پایه قصد و وظیفه تعریف می‌کند. حتی اگر نیکوکاری منجر به بهبود وضعیت هزاران نفر شود، اگر با تضییع حقی همراه باشد، فاقد ارزش اخلاقی است.

  انباشت محبت!

نیکوکاری، که به‌طور کلی به معنای مهر و محبت نسبت به نوع بشر است، در قالب اهدای پول، دارایی یا کار برای افراد نیازمند یا اهداف مفید اجتماعی نمود می‌یابد. در جامعه امروزی، نمونه‌های فراوانی از نیکوکاری را می‌بینیم، مانند: داوطلب‌شدن در یک مؤسسه خیریه، جمع‌آوری پول برای همسایگان فقیر، یا افزایش آگاهی در مورد مسائلی که شایسته توجهند.

در طول انقلاب صنعتی، نمونه‌هایی از خیریه دیده می‌شد که در آن افراد مهربان، رنج‌های دیگران را به‌صورت کوتاه‌مدت تسکین می‌دادند. اما در کنار آن، نمونه‌هایی از نیکوکاران نیز وجود داشتند که بر علل رنج تمرکز می‌کردند و می‌کوشیدند مشکلات را به‌صورت ریشه‌ای و بلندمدت حل کنند.

اصطلاح «انقلاب صنعتی»، که به دوره‌ای از تغییرات گسترده در صنعت و فناوری اشاره دارد، در سال ۱۸۳۷ در فرانسه پدید آمد و آرنولد توین‌بی آن را در سلسله سخنرانی‌هایش درباره انقلاب صنعتی به‌طور گسترده رواج داد. پس از موج اول صنعتی‌سازی در بریتانیا (۱۷۶۰ تا ۱۸۳۰)، انقلاب صنعتی آمریکا حدودا بین سال‌های ۱۷۹۰ تا ۱۸۶۰ رخ داد.

پیش از انقلاب صنعتی، تولید کالاهای مورد نیاز زندگی روزمره عمدتا در خانه‌ها یا کارگاه‌های کوچک انجام می‌شد. ابزارهای دستی و ماشین‌آلات ساده، در دست صنعتگران ماهر (زن و مرد)، کالاهایی چون پارچه، لباس، سرامیک، شیشه، ابزار و مبلمان تولید می‌کردند. استادکاران در کنار شاگردان خود، که اغلب در همان خانه زندگی می‌کردند، کار می‌کردند. کشاورزی در مقیاس کوچک و با ابزارهای دست‌ساز انجام می‌شد. نتیجه این شیوه تولید، قیمت‌های بالا و کیفیت نسبتاً پایین کالاها بود.

انقلاب صنعتی، پیشرفت‌های عمده‌ای در منابع و تجهیزات به‌همراه داشت. دو عامل کلیدی در افزایش چشم‌گیر بهره‌وری، بهبود تولید آهن و اختراع نیروی بخار بود؛ اینها امکان ساخت کارخانه‌های نساجی مکانیزه برای ریسندگی و بافندگی را فراهم کردند. تولید ابزار نیز با اختراع ماشین‌های سنگ‌ساب و دستگاه‌های مته دگرگون شد. روش‌های کشاورزی نیز تغییر یافتند، با ورود دستگاه‌های بذرپاش مکانیکی، دروگرها و خرمن‌کوب‌ها. نتیجه این نوآوری‌ها، افزایش تولید کالاهای مصرفی و کاهش قیمت‌ها بود، به‌گونه‌ای که سطح زندگی در تمام سطوح جامعه ارتقا یافت.

به‌تدریج، تولیدات صنعتی در کارخانه‌هایی انجام می‌گرفت که نیروی کار آنها را کارکنان کم‌مهارت تشکیل می‌دادند. در همین زمان، کشاورزی مکانیزه سبب شد کارگران به امید یافتن شغل به شهرها مهاجرت کنند و این مهاجرت، منبعی از نیروی کار ارزان را در اختیار صنعت قرار داد. ایالات متحده نیز در میانه‌های قرن نوزدهم با موج عظیمی از مهاجرت اروپاییان روبه‌رو شد که بیشتر آنها در مناطق شهری ساکن شدند.

صنعتی شدن، دگرگونی‌های عمیق اجتماعی را در پی داشت. امروزه صنایع و شرکت‌ها موظف‌اند قوانین و مقررات ایمنی را رعایت کنند تا سلامت کارکنان تضمین شود. اما در دوران انقلاب صنعتی، صنایع هیچ مسوولیتی در قبال حفظ ایمنی محیط کار نداشتند. شرایط کاری در کارخانه‌ها غالبا خطرناک و طاقت‌فرسا بود، و در عین حال، کارگران با دریافت مزد ناچیز یا بدون مزد، جان خود را به خطر می‌انداختند. همچنین، در آن زمان هیچ قانونی برای منع کار کودکان وجود نداشت؛ از این‌رو کارخانه‌ها، کودکان خردسال را با دستمزدی حتی کمتر از بزرگ‌ترها، در چنین محیط‌های ناایمنی به کار می‌گرفتند. از آنجا که کودکان اغلب در کنار والدین خود کار می‌کردند، ساختار خانواده در این دوره دگرگون شد. صنایع از شبکه‌های خانوادگی و اجتماعی در راستای کسب سود بهره‌کشی می‌کردند. شکاف میان فقرا و ثروتمندان افزایش یافت؛ چراکه مالکان صنایع، مدیران و متخصصان ماهر به طبقات بالا و متوسط پیوستند، درحالی‌که کارگران کارخانه‌ها اغلب در فقر باقی ماندند و خروج از آن برایشان دشوار بود.

 زمینه‌های اجتماعی نیاز به نیکوکاری

تغییر در راه و روش نیکوکاری یکی از پیامدهای انقلاب صنعتی بود. نیازها نه تنها بیشتر شدند، بلکه توانایی شهروندان برای پاسخ‌دادن به این نیازها نیز افزایش یافت. در اواسط و اواخر قرن هجدهم، جوامع استعماری برای رسیدگی به شمار فزاینده یتیمان، بیوه‌ها، سربازان آسیب‌دیده، پناه‌جویان، سالمندان و بیماران تجهیز نشده بودند. ثروت‌های شخصی اندک بود و ثروت نه آن‌قدر گسترده پخش شده بود و نه آن‌قدر سیال که امکان کمک‌های خصوصی در مقیاس گسترده و ماندگار را فراهم آورد. انقلاب صنعتی نه تنها ثروت بیشتری برای افراد بیشتری ایجاد کرد، بلکه امکانات ارتباطی و حمل‌ونقل بهتری را نیز فراهم ساخت و این امر امکان توزیع کمک‌ها و اندیشه‌ها را فراهم کرد.

 نیکوکاری فرهنگی و علمی

در نیمه دوم قرن نوزدهم، توجه به اهداف فرهنگی در نیکوکاری نیز افزایش یافت. این ‌گرایش، به‌نوعی ادامه طبیعی نیکوکاری علمی بود؛ کمک به کتابخانه‌ها، دانشگاه‌ها، آزمایشگاه‌های پزشکی و نهادهایی از این دست، راهی برای حل مسائل اجتماعی از ریشه تلقی می‌شد آن هم از طریق حمایت از افراد فقیر، اما مستعد آموزش و آموختن. اندرو کارنگی در کتاب معروف خود انجیل ثروت (۱۹۰۰)، برخی از بهترین کاربردهای ثروت مازاد را چنین برشمرد: تاسیس دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، بیمارستان‌ها، آزمایشگاه‌ها، پارک‌های عمومی، تالارهای گردهمایی و سالن‌های کنسرت.

در اواخر دهه ۱۸۸۰، دو جنبش مهم از دل این افکار نیکوکارانه شکل گرفتند: «خانه‌های مشارکتی» و «تراست‌ها».  یکی بر وجدان اجتماعی مردم آمریکا تاثیر گذاشت و دیگری روش‌های تامین مالی نیکوکاری را دگرگون ساخت.

خانه‌های مشارکتی پاسخی بودند به این احساس که باید رابطه‌ای شخصی با فقرا برقرار شود، نه آنکه صرفاً کمک‌های ناهدفمند ارائه شود. این خانه‌ها طوری طراحی شده بودند که ساکنانشان-که غالباً جوانان تحصیل‌کرده بودند- در کنار فقرا زندگی کنند، با آنها آشنا شوند، و در تلاش برای بهبود زندگی آنها شریک شوند. خانه‌ «هال‌هاوس» به رهبری جین آدامز در شیکاگو، که در سال ۱۸۸۹ تاسیس شد، نمونه برجسته این جنبش بود.

ایده خانه‌های مشارکتی نزد طبقه متوسط و فرادست بازتاب خوبی یافت. خانه‌های مشارکتی به‌تدریج تبدیل به مد روز شدند، و ده‌ها خانه از این نوع توسط جوانان الهام‌گرفته از جین آدامز تاسیس شدند. گرچه این خانه‌ها بی‌نقص نبودند، اما آگاهی طبقات بالا را نسبت به واقعیت‌های فقر شهری افزایش دادند.

یکی دیگر از پیامدهای انقلاب صنعتی، ایجاد ثروت‌های عظیم برای شمار اندکی از افراد بود، که تاثیرات گسترده‌ای بر نیکوکاری گذاشت. در دهه پایانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، تاسیس تراست‌های خیریه بزرگ پاسخی محبوب میان ثروتمندان برای رفع نیازهای عمومی بودو بسیاری از این تراست‌ها هنوز هم فعال‌اند.

اندرو کارنگی و جان دی. راکفلر نمونه‌های برجسته در میان افرادی بودند که ثروت کلانی از سرمایه‌گذاری‌هایشان در دوران انقلاب صنعتی به‌دست آوردند. در آن زمان، رویکردهای رایج نیکوکاری دیگر پاسخ‌گوی مدیریت و توزیع چنین ثروتی در این ابعاد نبود.

نیکوکاری مدرن در سال‌های بین حدود ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۵ شکل گرفت؛ زمانی که‌میلیونرهای بزرگ کوشیدند راه‌هایی عملی و سودمند اجتماعی برای صرف ثروت مازاد خود بیابند. به‌سبب عظمت ثروت‌شان، مجبور بودند در مقیاس کلان فکر کنند: اعمال ساده همچون مهربانی با بیوه‌ها و یتیمان یا کمک به رهگذری زخمی در کنار جاده، دیگر متناسب با امکانات آنها نبود.

برای ساماندهی موثرتر آنچه راکفلر «کسب‌و‌کار خیرخواهی» می‌نامید، باید روشی جدید ابداع می‌شد. راکفلر، تاسیس تراست‌ها (صندوق‌های موقوفه) را پاسخی روشن برای این مساله معرفی کرد. تراست‌ها و بنیادها، با مدیران حرفه‌ای، قادر بودند ثروت خصوصی را با هوش و چشم‌اندازی بیش از آنچه خود اهداکنندگان ممکن بود داشته باشند توزیع کنند. برخلاف تراست‌های کوچک‌تری که پیش از آن ایجاد شده بودند، تراست‌های عظیمی که در این دوران شکل گرفتند، ماموریت‌شان ارتقای دانش و رفاه انسانی بود. این نهادها برای کمک مستقیم به افراد نیازمند طراحی نشده بودند، بلکه هدف آنها تحقیق درباره علل ریشه‌ای نیاز و فقر بود.

هر دو ایده نیکوکارانه - یعنی خانه‌های مشارکتی و تراست‌ها- تا به امروز نیز بر نیکوکاری در آمریکا تاثیرگذار هستند. توجه بیشتر به کنش اجتماعی و سیاستگذاری‌های عمومی سازنده بخشی از میراث خانه‌های مشارکتی است. همچنین، شمار تراست‌ها و بنیادها همچنان رو به افزایش است، چراکه افراد متمول می‌کوشند حمایت از اهداف خیریه را نظام‌مندتر و هدفمندتر پیش ببرند  حتی اگر آن سخن کانت را نقض کنند!

نیکوکاری در دوران انقلاب صنعتی و پس از آن، به‌طور کلی از ارزش‌های اجتماعی زمانه پیروی می‌کرد. نه‌تنها از فقرا انتظار می‌رفت پیش از دریافت کمک، با معیارهای اخلاقی سازگار باشند، بلکه رفتار نیکوکارانه ثروتمندان نیز بر اساس همین معیارهای اخلاقی سنجیده می‌شد.

بسیاری از موسسات خیریه تنها به «فقیر شایسته» کمک می‌کردند، آن هم نه به شکل نقدی، بلکه به‌صورت کمک‌های عینی مانند غذا، لباس یا سوخت. برای مثال، انجمن تامین اجتماعی بوستون تنها به کسانی غذا، لباس یا سوخت می‌داد که حاضر به کار بودند؛ اما هیچ‌گاه پول نقد پرداخت نمی‌کرد و از کمک به افراد الکلی خودداری می‌نمود. هدف، برابری نبود، بلکه کمک به کسانی بود که نمی‌توانستند خود را یاری دهند.

اخلاق، تنها درباره فقرا نبود بلکه ثروتمندان را نیز دربرمی‌گرفت. نمایش آشکار تجمل و ثروت، امری ناپسند تلقی می‌شد و آنچه برای ثروتمندان باقی می‌ماند، «لذت نیکوکاری» بود. اندرو کارنگی، یکی از تاثیرگذارترین مردان قرن نوزدهم، باور داشت که ثروتمندان صرفاً امانت‌دار دارایی‌های خود هستند، و کسی که با ثروت‌اش بمیرد، مایه ننگ است. او معتقد بود ثروتمندان وظیفه دارند دارایی و خرد خود را در خدمت جامعه و اقشار محروم قرار دهند. یکی از اشکال مهم نیکوکاری در قرن نوزدهم،  آسیب‌‎شناسی مسائل اجتماعی بود.از جمله: محدودیت مصرف الکل، لغو برده‌داری، بهبود وضعیت کارگران کارخانه و زندگی زندانیان و بیماران روانی، و همچنین دفاع از حقوق اقلیت‌ها و زنان. زنان به‌ویژه نقش بسیار پررنگ‌تری در این زمینه نسبت به گذشته ایفا کردند. پس از انقلاب صنعتی و به‌ویژه در مناطق شهری، زنان تحصیل‌کرده طبقه متوسط و بالا، وقت، علاقه و منابع بیشتری برای داوطلب‌شدن و پیگیری اصلاحات اجتماعی و خدمات عمومی از خود نشان  دادند و پدیده نکبت‌پروری (pauperism) که با انجمن‌های خیریه پیوند خورده بود، مورد نقد قرار گرفت.

به‌تدریج این درک به وجود آمد که کمک واقعی به فقرا، چیزی فراتر از سخاوت هیجانی و و امور عاطفی است. مصلحان خیریه از آنچه خود «نیکوکاری علمی» می‌نامیدند بهره می‌بردند؛ یعنی بررسی علل نیازمندی، اثرگذاری اخلاقی بر فقرا از طریق ارتباط مستقیم، و تشویق به اشتغال مفید در دورانی که فرصت‌های شغلی فراوان بود.

رویکرد علمی به نیکوکاری به‌ویژه در دوران جنگ داخلی آمریکا و پس از آن رواج یافت و نظم و انسجامی به تلاش‌های پیش‌تر پراکنده و بی‌برنامه خیریه‌ها بخشید. این رویکرد نه‌تنها خیریه‌های خصوصی بلکه نظام رفاه عمومی را نیز اصلاح کرد. خدمات بهداشتی سازمان‌دهی شدند، عملیات امداد بهتر هماهنگ شد، و توجه بیشتری به نیازهای افراد خاص و علل ریشه‌ای فقر معطوف شد. جالب آنکه در همین دوران، علوم اجتماعی نیز محبوبیت یافت.

  محیط زیست؛ فلاکت جمعی

انقلاب صنعتی تاثیرات منفی بلندمدتی نیز بر محیط‌زیست داشت و همچنان دارد. به دنبال افزایش جمعیت در مناطق شهری، مقررات اندکی درباره دفع تولید زباله شدت گرفته است.  سیستم‌های فاضلاب ناکارآمد، گسترش میکروب‌ها، بیماری‌ها، و آلودگی بلندمدت منابع آبی نیز از جمله مسائل حیاتی انسان شهری است. صنایع بزرگ نیز به این آلودگی دامن زده‌اند. زیرا بیشتر آنها رودخانه‌ها و برکه‌های اطراف را مناسب‌ترین محل برای دفع پسماند صنعتی در نظر گرفته‌اند. یکی از نمونه‌های شدید آلودگی آبی در سال ۱۹۶۹ رخ داد؛ زمانی که یک کارخانه محلی، مواد شیمیایی را در رودخانه کایاهوگا در ایالت اوهایو تخلیه کرد. این امر باعث شد آب رودخانه خودبه‌خود آتش بگیرد و اکوسیستم اطراف آن به‌شدت آسیب ببیند.

با افزایش تقاضا برای تولید، نیاز به گسترش کارخانه‌ها نیز بیشتر شد و صنایع برای پاسخ به نیازهای اقتصادی، منابع بیشتری را مصرف می‌کردند.

در آغاز قرن بیستم، هنری فورد تولید انبوه خودرو را آغاز کرد که خود موجب آلودگی بیشتر هوا در مرحله تولید و همچنین تولید گازهای گلخانه‌ای به دلیل سوخت خودروها شد. دودهای ساطع‌شده از کارخانه‌هایی مانند کارخانه‌های فورد، صدمات جبران‌ناپذیری به جو زمین وارد کردند؛ صدماتی که صنایع امروز همچنان به آن اضافه می‌کنند. آلودگی شدید هوا حتی منجر به فجایع بزرگی نیز شد، مانند «مه‌دود بزرگ لندن در سال ۱۹۵۲»؛ در آن رویداد، لایه‌ای متراکم از دود آلوده، در جوّ پایین‌تر از حد معمول حبس شد و برای چند روز هوایی تاریک، دوده‌آلود و خطرناک در شهر حاکم بود که در نهایت جان هزاران نفر را گرفت.

در دوران انقلاب صنعتی، توجه چندانی به فاجعه‌های زیست‌محیطیِ در حال وقوع صورت نگرفت. تنها در چند دهه اخیر، جنبش‌های زیست‌محیطی در ایالات متحده با سرعت بیشتری رشد یافته‌اند و کوشیده‌اند بخشی از آسیب‌هایی را که انقلاب صنعتی به بار آورد، جبران کنند. برای نمونه، در سال ۱۹۶۳ کنگره آمریکا «قانون هوای پاک» را تصویب کرد تا میزان آلودگی هوا کاهش یابد و تحت کنترل درآید. 

این قانون، آگاهی عمومی را نسبت به آسیب‌ها و بیماری‌هایی که از آلودگی هوا ناشی می‌شود افزایش داد و صنایع را نسبت به دفع پسماندهای خود مسئول دانست. به دنبال این وقایع، روش‌های سنتی کمک فردی به نیازمندان از طریق کلیسا، خانواده یا جامعه جای خود را به یاری جمعی به شمار زیادی از نیازمندان و شهروندان داد؛ کسانی که معمولاً اهداکنندگان آن‌ها را نمی‌شناختند. نیکوکاری به عنوان فعالیتی رایج و اجتماعی‌پسند، موجب شکل‌گیری صدها انجمن و  سازمان خیریه شد که علاوه بر حل و فصل موضوع فقر به محیط زیست نیز کمک می‌کنند؛ اگرچه اکو سیستم بشری پیوسته رو به زوال داشته است؛ و پدیده جهانی گرمایش علاوه بر مرگ زندگی اجتماعی بشر را به خطر انداخته است. بنابرین طبیعی است که دیگر با رویکرد نیکوکارانه نمی‌توان به چنین مسائل پیچیده ای را حل و فصل کرد و راه درست بازگشت به ایده کانت است.

  •   منابع:

- سیدفرداد گوران

- درس‌های فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعی، انتشارات نقش و نگار ، ۱۳۸۰، ص ۱۸۱

 Bremner, Robert H. Giving: Charity and Philanthropy in History. New Brunswick, NJ: Transaction Publishers, 1996.