علم اقتصاد چه چیزی میتواند به متخصصان سیاست خارجی بیاموزد؟
بازار رقابتی در روابط بینالملل

اما معدودی میدانند که هیرشمن این شاخص را برای اندازهگیری چیز دیگری ابداع کرده بود؛ هیرشمن این شاخص را نه برای ارزیابی قدرت اقتصادی شرکتها بلکه برای مطالعه قدرت اعمالی کشورها بر یکدیگر ابداع کرده بود. این شاخص در کتابی ظاهر شد که تجارت را بهعنوان منبع «فشار و نفوذ سیاسی» بررسی میکرد. آلمان هیتلری در دهه ۱۹۳۰ نفوذ خود را بر همسایگانش نهفقط از طریق قدرت سیاسی خود بلکه با جاذبه اقتصادیاش اعمال میکرد.
رقابت نابرابر و نظریه هیرشمن
هیرشمن این باور را رد کرد که چون تجارت داوطلبانه و برای هر دوطرف سودمند است، پس از نظر ژئوپلیتیک نیز منافع برابری خواهد داشت. منافع میتوانند دوجانبه باشند، اما لزوما متقارن نیستند و اگر یک کشور کمتر از شریکش به یک رابطه وابسته باشد، میتواند با تهدید به قطع رابطه امتیاز بگیرد. بنابراین، این اقتصاددان آلمانی از تعرفههای دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا، یا تلاشهای چین برای اعمال فشار اقتصادی – که شامل محدودیتهای صادراتی بر نهادههای حیاتی مانند عناصر نادر خاکی است – تعجب نمیکرد. کریستوفر کلیتون از مدرسه مدیریت ییل، ماتئو ماجوری از دانشگاه استنفورد و جسی شرگر از مدرسه کسبوکار کلمبیا، اشاره میکنند که اکنون زمان مناسبی برای احیای روح تحقیقات اوست. این پژوهشگران تلاش دارند ابزارهای مدرن اقتصاد را به ژئوپلیتیک اعمال کنند و نتیجه چیزی است که آنها آن را «ژئواکونومیکس» مینامند (واژهای که ادوارد لوتواک، مورخ و استراتژیست نظامی، در سال ۱۹۹۰ ابداع کرد). هر نامی که بر این پروژه بگذارید، به نظر میرسد اکنون دیگر گریزی از آن نیست.
دفاعیهای ملیگرایانه از تجارت آزاد
در مدلهای آنها، اقتصادهای بزرگ – هژمونها – میتوانند با استفاده از مشوقها و تهدیدهای اقتصادی از کشورهای کوچکتر مطالبهگری کنند. زیانی که یک کشور در صورت رد این مطالبات متحمل میشود، معیاری از قدرت هژمون است. کشورهای کوچکتر میتوانند تلاش کنند با جدا شدن و متنوعسازی اقتصادشان از پیش در مواجهه با مخاطرات، موانعی ایجاد کنند. بااینحال، این مساله ممکن است نوعی زیادهروی نیز محسوب شود. شبکههای اقتصادی، اعم از سیستمهای بانکی، اکوسیستمهای صنعتی یا تجارت جهانی، هرچه مشارکتکنندگان بیشتری داشته باشند ارزشمندتر میشوند. اگر یک کشور برای محافظت از تولیدات ملی خود کنار بکشد، آن شبکه را برای دیگران کمتر جذاب میکند. این ممکن است محاسبات دیگران را هم به نفع جدایی تغییر دهد. برای بازداشتن کشورها از ایزولهکردن خود، هژمون ممکن است قول بدهد که از قدرتش بیشازحد استفاده نکند.
در تحلیل ماجوری، قدرت هژمون احتمالا میگوید: «با من تجارت کنید. من قرار نیست شما را دیوانهوار تحت فشار بگذارم. فقط کمی شما را تحت فشار قرار میدهم.» او برای مثال میتواند به قواعد تجارت بینالمللی تن دهد که سقفی برای تعرفههایش تعیین میکنند و اگر این قواعد معتبر باشند، میتوانند به نفع هژمون و دیگران باشند. در این مدلها، قواعد تجاری نه نتیجه برنامهریزی «جهانیگرایانه»، بلکه ناشی از کنشِ خودخواسته و مبتنی بر بصیرت هژمونها هستند. این مدلها استدلالی ملیگرایانه برای چندجانبهگرایی و گسترش تجارت آزاد ارائه میدهند.
رشد غیرخطی و روابط تجاری
نظریه آنها همچنین به اندازهگیری شاخصهای جدیدی کمک میکند. در پروژه هیرشمن، اقتصاددانان شاخصهای قدرت را بر اساس سهم بازار و سهولت جایگزینی نهادههای وارداتی محاسبه میکنند. محاسبات آنها یک نکته حیاتی از نظریهشان را برجسته میکند: قدرت بهصورت خطی رشد نمیکند. قدرت تمایل دارد هنگامی که سهم بازار هژمون به نزدیکی ۱۰۰ درصد میرسد، جهش کند. تفاوت بزرگی بین قدرت تسلط بر بخش اعظم یک بازار و قدرت تسلط بر تقریبا کل آن وجود دارد. همین امر درباره نهادههایی که بهسختی جایگزین میشوند هم صادق است. تفاوت بزرگی بین داشتن چند جایگزین و نداشتن هیچ یا تقریبا یک جایگزین وجود دارد.
این نتیجه شهودی است. اگر آمریکا هنگامی که ۸۰ درصد خدمات مالی خارجی یک کشور را تامین میکند روابط خود را با آن کشور به هم بزند؛ دیگر ارائهدهندگان باید فروش خود را ۴۰۰ درصد افزایش دهند تا آن را جایگزین کنند (افزایش از ۲۰ به ۱۰۰ معادل رشد ۴۰۰ درصدی است). اگر آمریکا بهجای آن ۹۰ درصد بازار آن کشور را را تامین کند، جایگزینها باید ۹۰۰ درصد رشد کنند. افزایش ۱۰واحد درصدی سهم بازار، تفاوتی ۵۰۰واحد درصدی ایجاد میکند.
منافع بزرگ از اتحاد با کشورهای کوچک
تمام این گزارهها پیامدهای عملی نیز برای کشورها در پی دارند. آمریکا و متحدانش سهم بزرگی از خدمات مالی جهان را در اختیار دارند. افزودن کشوری مثل سنگاپور به این ائتلاف شاید فایده بزرگی نداشته باشد. اما تفاوت زیادی ایجاد میکند؛ افزایش کوچک در سهمی بزرگ، منافع قدرتی نامتناسبی ایجاد میکند. عکس این قضیه هم درست است. حتی تلاشهای کوچک برای جداشدن از یک هژمون پرخاشگر میتواند قدرت او را به میزان شگفتآوری کاهش دهد.
برای نمونه، رقبای آمریکا در حال آزمایش جایگزینهایی برای دلار در امور مالی بینالمللی هستند. این جایگزینها لازم نیست جایگاه دلار را کاملا بگیرند تا نفوذ مالی آمریکا را کاهش دهند. اگر بتوانند حتی ۱۰درصد از بازار کشورهای کوچک و متوسط را بهدست آورند، میتوانند تفاوت بزرگی ایجاد کنند. به گفته نویسندگان، افزایش سهم از یکدرصد به ۱۰درصد میتواند قدرت مالی آمریکا را به همان میزان کاهش دهد که افزایش از ۱۰درصد به ۵۰درصد میتواند این قدرت را تضعیف کند. بر اساس این منطق، ارزهایی مثل یوآن چین میتوانند قدرت دلار را کاهش دهند، حتی اگر هرگز آن را از تخت پایین نکشند. کتاب هیرشمن که در آن شاخص خود را توضیح داده بود، تا همین اواخر از سوی اقتصاددانان فراموش شده بود. به گفته کلیتون، ماجوری و شرگر، اکنون بیشتر ارجاعات به آن از سوی دانشمندان علوم سیاسی و دیگر پژوهشگران انجام میشود. این سه نویسنده امیدوارند علاقه به آثار هیرشمن را در میان اقتصاددانان همکارشان احیا کنند. کسی که مبدع مشهورترین شاخص تمرکز شایسته مخاطبانی وسیعتر و متنوعتر بود.