مسیر تدریجی آقای رئیس‌جمهور

ترامپ در میان دیگر ‌میلیاردرها نیز با ویژگی خاصی متمایز می‌شود؛ طمع او نه در نوآوری‌های فناورانه یا سبک‌های نوین مدیریتی، بلکه در نوع رهبری مبتنی بر چانه‌زنی خصمانه و استراتژی‌های ستیزه‌جویانه ریشه دارد. ریشه‌های این نگرش را می‌توان در تجربه‌های اولیه‌ او در بازار املاک نیویورک، در کنار پدرش، جست‌وجو کرد؛ بازاری که سودآوری‌اش بر بازی با شهرت، پیش‌بینی‌ ناپایدار ارزش دارایی‌ها و پنهان‌سازی هوشمندانه ریسک‌ها استوار بود. ترامپ از همان آغاز، با نگاهی نمایشی و پرسود به معامله نگریست؛ جایی‌که موفقیت ضرورتی برای تداوم نیست و حتی شکست، اگر با مهارت در روایت‌سازی همراه باشد، می‌تواند بدل به فرصت شود.

او دریافت که معامله، به‌عنوان پیش‌مرحله‌ای فاقد تعهدات الزام‌آور، فضایی منعطف برای اعلام پیروزی‌های نمایشی و فرافکنی شکست‌ها فراهم می‌کند. در جهانی که بازار، با اعداد و معیارهای دقیق، موفقیت را عریان می‌سازد، ترامپ معامله را به قلمرو ابهام، اغراق و خودنمایی کشاند؛ ابزاری برای ساخت برند شخصی، جذب توجه رسانه‌ای و بهره‌برداری از خلأهای ساختاری. این نگاه، نه‌فقط پایه‌گذار ثروت و شهرت او در حوزه‌هایی چون املاک، برندهای تجاری، لوازم تبلیغاتی «MAGA»، زمین‌های گلف و رمزارزها بوده، بلکه در دوران ریاست‌جمهوری‌اش نیز به‌عنوان چارچوب مسلط تصمیم‌گیری ظهور یافت. فهم ترامپ از معامله، صرف‌نظر از نتایج آن، مبتنی بر راهی برای پول‌سازی، تسلط رسانه‌ای و قدرت‌نمایی شخصی است؛ منطقی که شکست را به تاخیر می‌اندازد و موفقیت را به نمایش بدل می‌کند.

در سنت الهیات مسیحی، طمع نه صرفا یک ضعف اخلاقی، بلکه گناهی ریشه‌دار و ساختارشکن تلقی می‌شود؛ میلی افراطی به انباشت ثروت که نظم فردی و اجتماعی را تهدید می‌کند. برخلاف حرص که می‌تواند متوجه امیال گوناگون مانند قدرت، شهرت یا لذت باشد، طمع به‌صورت خاص و تمام‌عیار بر پول متمرکز است. از منظر سنت‌های اخلاقی غربی، این میل باید در چارچوب عقلانیت اقتصادی و از طریق سازوکارهایی چون قیمت‌گذاری، رقابت و شفافیت مهار شود تا بتوان تعادلی میان منافع فردی و خیر عمومی برقرار ساخت. اما در دنیای دونالد ترامپ، این چارچوب‌ها نه‌تنها محدودکننده نیستند، بلکه گاه خود ابزارهایی در خدمت جاه‌طلبی اقتصادی او می‌شوند. ترامپ در ساختاری فعالیت می‌کند که قرار است طمع را مقید کند، اما در عمل، چنان بر بستر خلأهای نهادی و رسانه‌ای حرکت می‌کند که این طمع نه‌تنها مهار نمی‌شود، بلکه تقویت هم می‌شود.

او تجسم معاصر طمعی بی‌لگام است؛ میل سیری‌ناپذیرش به پول، صرفا بازتاب یک خودخواهی فردی نیست، بلکه بنیان‌گذار نوعی جهان‌بینی اقتصادی است که می‌توان آن را «اقتصاد خودمحور ترامپ» نامید. در این اقتصاد، مرز میان منافع شخصی و منافع ملی کاملا محو می‌شود و خودشیفتگی شخص، مبنای تصمیم‌گیری‌های کلان اقتصادی قرار می‌گیرد. پول در این دستگاه فکری، نه وسیله‌ای برای تولید یا رفاه جمعی، بلکه غایت نهایی همه کنش‌هاست. چنین نگاهی، در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ، در قالب سیاست‌هایی متجلی شد که بیش از آن‌که در خدمت عدالت مالیاتی، حمایت از نیروی کار، یا ارتقای زیرساخت‌های اقتصادی کشور باشند، به تقویت طبقه خاصی از تاجران و در نهایت شخص ترامپ منتهی شدند. بدین ‌سان، اقتصاد ترامپ، صورتی از بازار آزاد است که در آن «آزادی» به نفع قوی‌ترها مصادره می‌شود و «بازار» به عرصه‌ای برای تثبیت برند شخصی بدل خواهد شد.

برداشت رایج این است که ترامپ پول را برای کسب قدرت می‌خواهد؛ قدرتی فراتر از چین، ژنرال‌ها یا نهادهایی مثل‌ هاروارد. این تصور، او را قابل‌درک می‌سازد، چون میل به قدرت، خواستی آشنا برای همه ماست، اما سوال اینجاست که «قدرت برای چه و برای رسیدن به چه چیزی؟» شاید هدفش شکوهی ابدی یا جایگاهی ماندگار در تاریخ باشد. نشانه‌هایی از این میل را می‌توان در واژگان اغراق‌آمیز و کودکانه‌اش مانند «بهترین»، «بی‌نظیر»، «فوق‌العاده»، «تنها» و «بی‌سابقه» مشاهده کرد. بااین‌حال، چون ترامپ هیچ رقیب واقعی‌ای را به رسمیت نمی‌شناسد، هر شکوهی از دید او، با بی‌ارزشی دیگران همراه است. از سوی دیگر، عظمت واقعی معمولا نیازمند فداکاری، شفقت و توانایی فراتر رفتن از خود است؛ ویژگی‌هایی که ترامپ آشکارا فاقد آنهاست. بنابراین، میل به شکوه نمی‌تواند انگیزه اصلی او باشد.

شاید بتوان انگیزه ترامپ را در میل به شهرت، اعتبار و ستاره‌بودن جست‌وجو کرد؛ دنیایی که بر رقابت و برنده‌ بودن استوار است، جایی‌ که فقط یک نفر برنده است و بقیه بازنده‌اند. رقابت بر سر اعتبار، قدمتی به درازای تاریخ دارد و در همه جوامع انسانی دیده می‌شود؛ از جنگ‌ها و تجمل‌گرایی گرفته تا حراجی‌ها و ادغام‌های شرکتی. بسیاری معتقدند که اعتبار، کالایی کمیاب با منطق خاص عرضه و تقاضا، و مستقل از پول است. این دیدگاه در ظاهر برای فهم ترامپ مناسب است، اما در واقع گمراه‌کننده است.

تعرفه‌ها یکی از ابزارهای محبوب ترامپ‌اند؛ او آنها را راهی برای بازگرداندن تولید به آمریکا، تقویت خزانه و کاهش قیمت‌ها می‌داند ـ گرچه اقتصاددانان این منطق را رد می‌کنند، اما برای ترامپ، تعرفه صرفا یک ابزار اقتصادی نیست؛ ترکیبی است از معامله‌گری، نمایش قدرت شخصی و میل سیری‌ناپذیر به پول. او باور دارد که برای بستن هر معامله‌ای فقط به اعتمادبه‌نفس، جذبه و پشتوانه مالی نیاز است. از نظر او، بازار واقعی با سازوکارهایی چون تعهدات الزام‌آور، تعادل قیمت‌ها و ارتباط شفاف میان عرضه و تقاضا، مانعی در برابر خودنمایی فردی است. پافشاری او بر تعرفه‌ها، در اصل تلاشی است برای برتری‌جویی در رقابت جهانی بر سر پرستیژ، نه دغدغه‌ای اقتصادی.

نوع رفتار ترامپ را می‌توان در یک نمونه مردم‌نگارانه کلاسیک دید: نظام «کولا» که برانیسلاو مالینوفسکی در دهه ۱۹۲۰ در جزایر تروبریاند اقیانوس آرام توصیف کرد. در این نظام، رهبران محلی میان جزایر، زیورآلاتی نمادین ـ مثل گردن‌بند و دست‌بندهای خاص ـ را نه برای سود اقتصادی، بلکه برای کسب اعتبار و قدرت سیاسی مبادله می‌کردند. این مبادلات با قواعدی سخت و فضای رقابتی انجام می‌شد، درحالی‌که روابط خصمانه واقعی نیز در پس‌زمینه وجود داشت. این دادوستدها، بیرون از منطق بازار و فراتر از مبادله کالا به ‌کالا بودند. منطق کولا، حفظ پرستیژ در فضای آمیخته با دشمنی بود. ترامپ نیز با ابزار تعرفه‌ها، رویکردی مشابه دارد: معامله‌گری برای نمایش قدرت در عرصه جهانی، نه برای سود اقتصادی واقعی.

بهترین نمونه برای درک استراتژی‌های اقتصادی ترامپ، ورود او به دنیای رمزارزهاست. این حوزه - مملو از سوداگران، کلاهبرداران و حامیان سیاسی - در سایه قانون فعالیت می‌کند و اغلب به زیان سرمایه‌گذاران ناآگاه تمام می‌شود. رمزارز برای ترامپ ایده‌آل است: هم قمار است، هم بازار، هم نمایش. او در این سیستم هم بازیگر است، هم صاحب کازینو، و درهرحال برنده است. موفق‌ترین نمونه‌اش، توکن شخصی «$Trump» است که ازطریق آن، ثروتی هنگفت از دسترسی مالی هوادارانش به دست آورده است. این ترکیب معامله‌گری، رانت‌جویی و وابستگان خانوادگی، شکل خاصی از طمع را می‌سازد که پول را نه وسیله، بلکه هدف نهایی می‌داند. ترامپ با معامله‌هایی که صرفا ارزش برندش را بالا می‌برند - چه به نتیجه برسند، چه نه - بازار را به نفع خود به کار گرفته است. رویکرد او را می‌توان در بازنویسی یکی از جملات مشهورش خلاصه کرد: ترامپ «بازار را ازطریق معامله، تصاحب می‌کند».

* استاد انسان‌شناسی دانشگاه نیویورک