چرا سیاستهای پرهزینه انرژی اغلب به شکست میانجامند؟
نگاه جدید به بهرهوری انرژی

این خوشبینیها سابقهای طولانی دارد. برای مثال، در سال ۱۹۷۹ کمیسیون انرژی کالیفرنیا با اطمینان اعلام کرد که قوانین جدید ساختمانی، مصرف انرژی در خانههای معمولی را تا ۸۰ درصد کاهش خواهد داد. سه دهه بعد، شرکت مشاورهای مکنزی با استدلالی مشابه مدعی شد که ایالات متحده میتواند با سرمایهگذاری در این حوزه، مصرف انرژی خود را تا ۲۳ درصد کم کند و بیش از ۱.۲تریلیون دلار در هزینهها صرفهجویی نماید.
همین وعدههای بزرگ، دهههاست که سنگ بنای سیاستگذاری انرژی در سراسر جهان شده ومیلیاردها دلار سرمایه عمومی و خصوصی را روانه این حوزه کرده است. اما وقتی غبار این خوشبینیهای مهندسی کنار میرود و پژوهشگران با ابزارهای دقیق تجربی به سراغ نتایج واقعی میروند، تصویری کاملا متفاوت و نگرانکننده آشکار میشود. شواهد میدانی از وجود شکافی عمیق میان پیشبینیهای تئوریک و واقعیتهای رفتار انسانی حکایت دارد. این گزارش، با استناد به مجموعهای از مطالعات تجربی، به ریشهیابی همین شکاف میپردازد و نشان میدهد که چرا بسیاری از سرمایهگذاریهای کلان در بهرهوری انرژی، در عمل به نتایجی ناچیز یا حتی معکوس ختم شدهاند.
تشریح یک وعده ناکام
داستان کالیفرنیا، پیشگام قوانین سختگیرانه بهرهوری انرژی در آمریکا، بهترین نقطه شروع برای کالبدشکافی این معماست. این ایالت در سال ۱۹۷۸، همزمان با معرفی اولین استانداردهای اجباری ساختمانی، وعده جسورانهای داد مبنی بر اینکه خانههای جدید تا ۸۰ درصد انرژی کمتری مصرف خواهند کرد. اما وقتی از دنیای پیشبینیهای مهندسی فاصله میگیریم و به دادههای واقعی مصرف برق خانوارها نگاه میکنیم، حقیقتی غافلگیرکننده آشکار میشود. بررسیهای دقیق نشان میدهد خانههای جدید در عمل، نه تنها کمتر از خانههای قدیمی برق مصرف نمیکنند، بلکه گاهی مصرفشان بیشتر هم هست.
البته این مقایسه خام و اولیه، تصویر کاملی را ارائه نمیدهد. خانههای جدیدتر معمولا بزرگترند، ساکنان بیشتری دارند و اغلب در مناطق گرمتری ساخته شدهاند که نیاز به سرمایش بیشتری دارند. اینجاست که قدرت تحلیلهای آماری مدرن به کار میآید. پژوهشگران با کنترل دقیق متغیرهایی همچون متراژ، شرایط آب و هوایی، درآمد، سن و تحصیلات ساکنان، به دنبال اثر خالص این قوانین گشتهاند. نتیجه اما دلسردکننده و برخلاف تمام انتظارات است. پس از کنترل آماری تمام این عوامل، هیچ مدرک معناداری پیدا نمیشود که نشان دهد خانههای جدیدتر برق کمتری مصرف میکنند. نمودار مصرف انرژیبر اساس سال ساخت، به شکلی خیرهکننده صاف است؛ این یعنی تمام آن قوانین پیچیده و سرمایهگذاریهای هنگفت، در عمل تاثیری نزدیک به صفر داشتهاند.
چرا چنین شد؟ پاسخ در دو پدیده کلیدی نهفته است که مدلهای مهندسی بهسادگی آنها را نادیده میگیرند. نخستین و مهمترین پدیده، چیزی است که اقتصاددانان آن را «اثر نوسازی» مینامند. خانههای بسیار نو در چند سال اول عمر خود به دلایل موقتی مصرف کمتری دارند. برای مثال فیلترهای هوا تمیزتر است، درزگیر پنجرهها سالمتر است و شاید حتی ساکنان جدید برای مدیریت هزینههای سنگین وام مسکن، در مصرف انرژی محتاطتر عمل میکنند.
این کاهش مصرف گذرا، بهسادگی با تاثیر ماندگار قوانین ساختمانی اشتباه گرفته میشود. این دقیقا همان خطای تحلیلی است که در ارزیابی قوانین سال ۲۰۰۲ فلوریدا هم رخ داد. در آنجا نیز مشاهده شد که خانههای نوساز در سالهای اولیه مصرف کمتری دارند، اما آن تحقیق نتوانست اثر کوتاهمدت «نو بودن» را از تاثیر بلندمدت «استاندارد ساخت» جدا کند. همانطور که دادههای بلندمدت کالیفرنیا نشان میدهد، با از بین رفتن این مزیت اولیه، مصرف انرژی خانههای جدید به سطح خانههای قدیمیتر بازمیگردد. به عبارت دیگر، این قوانین شاید سرعت رسیدن به یک سطح از بهرهوری را کمی بیشتر کردهاند، اما نقطه تعادل نهایی را تغییر ندادهاند.
دلیل دوم، که شاید بنیادیتر باشد، به یک فرض اشتباه درباره خانههای قدیمی برمیگردد. مدلهای مهندسی، خانههای قدیمی را معیاری ثابت و بدون تغییر در نظر میگیرند، اما واقعیت این است که صاحبان خانههای قدیمی بیکار ننشستهاند. آنها در طول زمان، سیستمهای گرمایشی و سرمایشی خود را ارتقا داده، پنجرههای دوجداره نصب کرده و عایقبندی خانه را بهبود بخشیدهاند. در نتیجه، هرچند قوانین جدید ممکن است مالکان خانههای نو را از این هزینهها بینیاز کرده باشد، اما در بلندمدت تفاوت چشمگیری در مصرف انرژی مجموعه مسکونی کشور ایجاد نکرده است؛ زیرا خانههای قدیمی نیز بهصورت داوطلبانه و بر اساس انگیزههای اقتصادی، خود را به سطح مشابهی از بهرهوری رساندهاند.
این واقعیت نشان میدهد که پیشبینیهای مهندسی، با نادیده گرفتن پویایی بازار و تصمیمات منطقی مالکان، یک متغیر کلیدی را از معادلات خود حذف کرده و وعدهای ساختهاند که از ابتدا بر پایهای سست بنا شده بود. پرونده کالیفرنیا بیش از آنکه داستان یک شکست سیاستی باشد، روایتی هشداردهنده از شکاف عمیق میان مدلهای تئوریک و دنیای پیچیده رفتار انسانی است و نشان میدهد واقعیتها تا چه اندازه میتوانند از وعدههای سیاستگذاران فاصله داشته باشند.
وقتی بهرهوری نتیجه معکوس میدهد
اگر داستان کالیفرنیا پیچیدگیهای ارزیابی سیاستها را نشان میدهد، تجربه مکزیک یک گام فراتر میرود. این مورد به ما میگوید که یک سیاستگذاری اشتباه چگونه میتواند منابع را هدر دهد بدون آنکه مسالهای را حل کند. برنامه عظیم یارانهای مکزیک با عنوان «پول نقد برای لوازم خنککننده»، از سال ۲۰۰۹ به ۱.۵میلیون خانوار کمک کرد تا یخچالها و کولرهای گازی قدیمی خود را با مدلهای جدید و کممصرف جایگزین کنند. این طرح بر پایه یک وعده ساده و قدرتمند بنا شده بود، یعنی کاهش مصرف برق و به تبع آن، کاهش انتشار گازهای گلخانهای. پیشبینیها، از جمله تحلیلهای بانک جهانی، از صرفهجوییهای چشمگیر حکایت داشت و این طرح را یک سرمایهگذاری بینقص جلوه میداد.
اما نتایج واقعی، روایتی تکاندهنده از شکاف میان تئوری و عمل بود. تعویض یخچالها توانست مصرف برق را به طور متوسط ۱۱ کیلوواتساعت در ماه کاهش دهد. هرچند این عدد در نگاه اول مثبت به نظر میرسد، اما تنها یکچهارم میزانی بود که مهندسان بانک جهانی با اطمینان پیشبینی کرده بودند. فاجعه اصلی اما در بخش کولرهای گازی رقم خورد. در کمال ناباوری، تعویض این دستگاهها نه تنها به صرفهجویی منجر نشد، بلکه مصرف برق را به طور متوسط ۶ کیلوواتساعت در ماه افزایش داد. این افزایش در ماههای گرم تابستان، زمانی که شبکه برق زیر بیشترین فشار است، به بیش از ۲۰ کیلوواتساعت در ماه میرسید و عملا به بحران انرژی که قرار بود آن را مهار کند، دامن میزد.
پاسخ این نتایج متناقض، در منطق پنهان رفتار مصرفکننده نهفته است؛ پدیدهای که اقتصاددانان آن را «اثر بازگشتی» (Rebound Effect) مینامند ولی سیاستگذاران اغلب نادیدهاش میگیرند. وقتی بهرهوری یک فناوری بالا میرود، هزینه استفاده از آن کم میشود. در نتیجه، ما به طور طبیعی تمایل پیدا میکنیم که از آن خدمت بیشتر استفاده کنیم. یخچال را در نظر بگیرید. این وسیله همیشه روشن است و یک خانواده نمیتواند چون هزینهبرقش کم شده، به شکل معناداری بیشتر از آن استفاده کند.
اما کولر گازی داستان کاملا متفاوتی دارد. با افزایش بهرهوری، هزینه یک ساعت استفاده از باد خنک پایین میآید. در نتیجه، خانوادهها با خود فکر میکنند حالا که کولر ارزانتر شده، چرا آن را چند ساعت بیشتر روشن نگذاریم؟ یا چرا در روزهای نسبتا گرم که قبلا تحمل میکردیم، حالا از نسیم خنک آن لذت نبریم؟ آنها در واقع صرفهجویی حاصل از بهرهوری را با خرید آسایش بیشتر معامله کردند و این رفتار کاملا عقلانی، مدلهای مهندسی را بیاعتبار ساخت.
البته اثر بازگشتی تنها بخشی از ماجرا بود. دو عامل دیگر این شکست را عمیقتر کردند. نخست، دام ارتقا بود. مدلهای جدیدتر یخچال و کولر، فقط کممصرفتر نیستند، بلکه بزرگتر، زیباتر و دارای امکانات جانبی پرمصرفی مانند یخساز خودکار یا آبسردکن هستند. مردم در عمل یک دستگاه قدیمی را با یک دستگاه جدید و بهتر جایگزین میکردند و این ویژگیهای جدید، بخشی از صرفهجویی بالقوه را از بین میبرد. دومین عامل، پدیده صرفهجوییهای شبحوار بود.
شواهد نشان میدهد بسیاری از دستگاههای قدیمی که در این طرح تعویض شدند، در عمل یا خراب بودند یا به ندرت استفاده میشدند و صاحبانشان صرفا برای دریافت یارانه آنها را وارد طرح کرده بودند. در این حالت، یک دستگاه با مصرف نزدیک به صفر با یک دستگاه نو جایگزین میشود که نه تنها صرفهجویی ایجاد نمیکند، بلکه مصرف جدیدی را به شبکه تحمیل میکند.تجربه مکزیک یک هشدار جدی است. نادیده گرفتن رفتار مصرفکننده، انگیزههای پنهان و واقعیتهای بازار میتواند خوشبینانهترین مدلهای مهندسی را به نتایجی بیاعتبار و حتی گمراهکننده تبدیل کند. این داستان نشان میدهد که متغیر سرنوشتساز در هر سیاستگذاری، نه بازده فنی دستگاهها، بلکه پیچیدگیهای روانشناختی و اقتصادی انسانهایی است که از آنها استفاده میکنند.
معمای پنجره باز
وقتی بهسازی خانههای قدیمی نتایج پیچیدهای به همراه دارد، یک راهحل به ظاهر بینقص خودنمایی میکند و آن هم ساخت خانههایی است که از ابتدا بر اساس بالاترین استانداردهای بهرهوری انرژی بنا شوند. این رویکرد، فرصتی برای شروعی تازه و به دور از محدودیتهای سازههای فرسوده است. تجربه یک پروژه مسکنسازی بلندپروازانه در شمال شرقی مکزیک، دقیقا برای آزمودن همین ایده طراحی شد، اما در نهایت به یکی از آموزندهترین شکستها در این حوزه بدل گشت.
در این طرح آزمایشی، بخشی از خانههای نوساز در یک مجتمع مسکونی بزرگ، به مجموعهای از فناوریهای پیشرفته مجهز شدند، از جمله عایقبندی حرارتی ضخیم در سقف و دیوارها، سایهبان برای پنجرهها جهت کاهش تابش مستقیم خورشید و حتی یک سیستم تهویه طبیعی موسوم به دودکش حرارتی برای خروج هوای گرم. این اقدامات که هزینه ساخت هر واحد را بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ دلار افزایش میداد، یک سرمایهگذاری حسابشده به نظر میرسید. مدلهای دقیق مهندسی با اطمینان پیشبینی میکردند که این خانهها تا ۲۶ درصد در مصرف برق صرفهجویی خواهند کرد و آسایش ساکنان را به شکل چشمگیری بهبود خواهند بخشید.
پژوهشگران برای ارزیابی نتایج، روشی نوآورانه به کار بردند و در تعداد زیادی از خانههای بهبودیافته و معمولی، حسگرهای ثبت داده نصب کردند. این حسگرها به طور مداوم دما و رطوبت داخلی را ثبت میکردند تا تصویری دقیق از شرایط زندگی واقعی ارائه دهند. نتایج این اندازهگیریهای دقیق، تمام پیشبینیهای مهندسی را نقش بر آب کرد. در کمال شگفتی، هیچ تفاوت معناداری نه در مصرف برق و نه در آسایش حرارتی ساکنان مشاهده نشد. دادههای حسگرها نشان داد که دما و رطوبت داخلی در خانههای چند صد دلار گرانتر و عایقبندیشده، در تمام ساعات شبانهروز و تمام فصول سال، عملا با خانههای معمولی یکسان بود. آن سرمایهگذاری قابلتوجه، هیچ نتیجه ملموسی به همراه نداشت.
چرا یک راهحل فنی که روی کاغذ بینقص بود، در عمل چنین شکست کاملی را تجربه کرد؟ پاسخ در دو عامل کلیدی نهفته بود که هر دو به واقعیتهای زندگی انسانی بازمیگشتند. نخست اینکه، مدلهای مهندسی بر این فرض استوار بودند که درصد بالایی از خانوارها از کولر گازی برای خنک کردن فعال خانه استفاده میکنند، اما در واقعیت، تنها ۱۳ درصد از ساکنان کولر گازی داشتند. بدون وجود یک سیستم سرمایشی که هوای خنک تولید کند، نقش اصلی عایقبندی یعنی حفظ هوای خنک در داخل، تا حد زیادی بیمعنا میشود.
دومین دلیل، به یک رفتار ساده و کاملا منطقی مربوط میشد، همان رفتاری که تمام رشتههای مهندسان را پنبه کرد. مشاهدات میدانی نشان داد که در روزهای گرم، ۹۶ درصد از خانوارها، حتی آنهایی که کولر گازی داشتند، پنجرههای خود را باز میگذاشتند تا از جریان هوا برای خنک شدن استفاده کنند. این حرکت ساده، عملا دیوار حرارتی خانه را از بین میبرد، اجازه میدهد دمای داخل و خارج به تعادل برسد و به این ترتیب، تمام مزایای یک سرمایهگذاری گرانقیمت را بیاثر میسازد.
این خانوارها غیرمنطقی عمل نمیکردند، بلکه مشکل از مدلهای مهندسی بود که این رفتار طبیعی و عقلانی را نادیده گرفته بودند. این تجربه نشان میدهد که حتی راهحلهای به ظاهر کاملا فنی مانند عایقبندی نیز در نهایت، اسیر عواملی مانند شرایط اقتصادی ساکنان یعنی توانایی خرید کولر و الگوهای رفتاری آنها یعنی باز کردن پنجره برای خنک شدن هستند. این مشاهده به ما میآموزد که دیوار نامرئی میان پیشبینیهای تئوریک و نتایج واقعی، اغلب از جنس رفتار انسانی ساخته شده است؛ دیواری که تا زمانی که در مرکز تحلیلها قرار نگیرد، همچنان بهترین نیتها و پیچیدهترین فناوریها را به شکست خواهد کشاند.
سراب شکاف بهرهوری
در قلب سیاستگذاری انرژی، افسانهای قدرتمند جا خوش کرده است که از آن با نام «شکاف بهرهوری انرژی» یاد میشود. این داستان میگوید دنیای ما پر از فرصتهای طلایی و تریلیون دلاری برای صرفهجویی است که ما تنها به دلیل بیتوجهی یا ناآگاهی از آنها چشمپوشی میکنیم. شرکتهای مشاورهای بزرگ، با استناد به مدلهای مهندسی، این ثروت بادآورده را ستایش کرده و سیاستگذاران را به سوی برنامههای پرهزینه سوق دادهاند. اما اگر این داستان زیبا، بیش از یک افسانه نباشد چه؟ شواهد دقیق اقتصادی نشان میدهد این شکاف، بیش از آنکه یک واقعیت باشد، سرابی است که از دو فرض بنیادین اشتباه نشأت میگیرد.
نخستین فرض اشتباه این است که مدلهای مهندسی، انسانها را ماشینحسابهایی بینقص میبینند که تنها به قیمت اولیه و صرفهجویی آینده نگاه میکنند. اما در دنیای واقعی، هر سرمایهگذاری یک برچسب قیمت نامرئی دارد. این بها شامل ساعتها وقتی است که صرف تحقیق و پیدا کردن یک پیمانکار قابل اعتماد میشود، اضطراب ناشی از یک تصمیم مالی و آشفتگی و اختلالی که یک پروژه بهسازی در زندگی روزمره ایجاد میکند. اینها هزینههایی واقعی هستند که یک فرد منطقی در محاسبات خود لحاظ میکند. وقتی این هزینههای پنهان را در نظر بگیریم، بسیاری از آن فرصتهای بهظاهر سودآور، در عمل توجیه اقتصادی خود را از دست میدهند.
دومین خطای بنیادی، نادیده گرفتن تفاوتهای زیاد میان مصرفکنندگان است. سیاستهای مبتنی بر یک میانگین ملی، مانند لباسی تکسایز است که برای هیچکس کاملا اندازه نیست. سرمایهگذاری در پنجرههای دوجداره برای خانوادهای در یک منطقه سردسیر، تصمیمی هوشمندانه است، اما همین کار برای ساکن آپارتمانی در یک منطقه با آبوهوای معتدل، هزینهای غیرضروری محسوب میشود. مدلهای مهندسی با تکیه بر یک «مصرفکننده میانگین» فرضی، سیاستی را تجویز میکنند که در بهترین حالت برای عدهای معدود کارآمد و برای اکثریت جامعه، ناکارآمد یا حتی زیانبار است.
اقتصاددانان میپذیرند که گاهی اطلاعات ناقص یا بیتوجهی به آینده، موانعی بر سر راه سرمایهگذاریهای بهینه ایجاد میکند. اما شواهد تجربی قاطعانه نشان میدهد که ابعاد این ناکارآمدیها، بسیار کوچکتر از آن چیزی است که افسانه شکاف بهرهوری ادعا میکند. حقیقت تلخ این است که بخش بزرگی از آن فرصتهای تریلیون دلاری، یا سراب است یا هزینه به دست آوردنشان از خودشان بیشتر است. زمان آن فرارسیده که از تعقیب این افسانه پرهزینه دست برداریم و سیاستهایی را طراحی کنیم که بر پایه واقعیتهای رفتار انسانی و منطق اقتصادی بنا شدهاند، نه محاسبات خوشبینانه مهندسی.
پس چرا این محاسبات خوشبینانه اینقدر نفوذ دارند؟ پاسخ در جذابیت اغواگر قطعیت نهفته است. مدلهای مهندسی چیزی را به سیاستگذاران میدهند که دنیای پیچیده علوم اجتماعی از آن عاجز است، یعنی اعداد دقیق، پیشبینیهای قطعی و وعدههای بزرگ مانند «کاهش ۸۰ درصدی مصرف». برای یک سیاستمدار، ارائه چنین عدد محکمی بسیار آسانتر از توضیح مفاهیم پیچیدهای مانند اثر بازگشتی یا تفاوتهای فردی مصرفکنندگان است. برای یک مدیر دولتی، اجرای برنامهای مبتنی بر یک استاندارد فنی، بسیار امنتر از طراحی سیاستی است که به رفتار غیرقابل پیشبینی انسانها وابسته باشد. در واقع، این مدلها یک توهم تکنوکراتیک از کنترل را ایجاد میکنند که هم برای سیاستگذار و هم برای مجری، مطلوب است. همین سازوکار توضیح میدهد که چرا با وجود کوهی از شواهد تجربی مبنی بر شکست این مدلها، چرخه سیاستگذاری همچنان بر همان مدار اشتباه میچرخد.
مسیری هوشمندانهتر به پیش
شکستهای مکرر برنامههای بهرهوری انرژی به معنای نفی کامل این ایده نیست، بلکه ما را به یک بازنگری اساسی در طراحی و ارزیابی آنها دعوت میکند. شواهد نشان میدهد که باید از تکیه صرف بر مدلهای مهندسی فاصله گرفت و به سمت ارزیابیهای دقیق تجربی حرکت کرد؛ ارزیابیهایی که رفتار واقعی انسانها و شرایط اقتصادی آنها را در مرکز تحلیل قرار میدهد.
یکی از مهمترین درسها، درک اهمیت در نظر گرفتن زمان صرفهجویی انرژی است. مطالعات جدید با استفاده از دادههای ساعتی کنتورهای هوشمند، افق جدیدی را به روی سیاستگذاری باز کردهاند. این دادهها به وضوح نشان میدهند که ارزش یک کیلووات ساعت برق که در یک بعدازظهر داغ تابستانی و در ساعات اوج مصرف صرفهجویی میشود، دهها برابر همان مقدار برق در نیمهشب یک روز خنک بهاری است. چرا؟ چون در ساعات اوج، شبکه برق زیر فشار شدید است و نیروگاههای گرانقیمت و آلاینده باید فعال شوند. بنابراین، صرفهجویی در این ساعات هم از نظر اقتصادی ارزشمندتر است و هم منافع زیستمحیطی بیشتری دارد.
این ارزش افزوده زمانی مفهومی است که مدلهای سنتی کاملا از آن غافل بودهاند. سیاستگذاری هوشمند باید از یارانههای کورکورانه فاصله بگیرد و مشوقها را به سمت فناوریهایی هدایت کند که در زمانهای بحرانی، بیشترین بار را از دوش شبکه برمیدارند. برای مثال، کولرهای گازی کممصرف ارزش زمانی بالایی دارند، درحالیکه یخچالها با مصرف یکنواخت، فاقد این ارزش افزوده هستند.
و در نهایت، باید با یک حقیقت مهم اقتصادی روبهرو شد. سیاستهای بهرهوری انرژی، هرچقدر هم هوشمندانه طراحی شوند، جایگزین سیاستهای قیمتی نیستند، بلکه مکمل آنها هستند. مالیات بر کربن یا قیمتگذاری واقعی انرژی، به طور مستقیم برای همه مصرفکنندگان انگیزه ایجاد میکند که هم در خرید تجهیزات کممصرف سرمایهگذاری کنند و هم در الگوی مصرف خود تجدید نظر نمایند. در مقابل، برنامههای یارانهای تنها بر تعداد محدودی از خانوارها تاثیر میگذارند و مشکل اصلی را حل نمیکنند. مشکل اصلی، ارزان بودن نسبی انرژی است که به مصرف بیرویه دامن میزند.
داستان بهرهوری انرژی، روایتی هشداردهنده از فاصله میان نیتهای خوب و نتایج پیچیده دنیای واقعی است. وعدههای بزرگ کاهش ۸۰ درصدی مصرف، در برابر واقعیتهای رفتار انسانی، انگیزههای اقتصادی و پیچیدگیهای فنی، رنگ باختهاند. این به معنای بنبست نیست، بلکه نشانه بلوغ است. زمان آن فرا رسیده که از افسانههای ناهار مجانی عبور کنیم و با نگاهی واقعبینانه و مبتنی بر شواهد، سیاستهایی را طراحی کنیم که شاید کمتر بلندپروازانه به نظر برسند، اما در عمل، هوشمندانهتر، موثرتر و پایدارتر باشند.