رونالد ریگان، یک بازنگری

پیشتر در ستونی با عنوان «ریگان نومحافظهکار نبود»، به تلاش یک جناح برای مصادره ادعای میراث ریگان حمله کردم و استدلال کردم که نومحافظهکاران در دهه ۱۹۸۰، با وجود علاقه گذشتهنگرشان به ریگان، از سیاست خارجی او به شدت ناامید شده بودند.
اما تغییر دادن موضع منصفانه است، بنابراین باید اذعان کنم که میتوانید همین ترفند را در مورد آزادیخواهانی مانند من به کار ببرید. در پایان دوره ریگان، بسیاری از برادران ایدئولوژیک من «ریگانی» را یک لقب میدانستند.
موری روتبارد در سال ۱۹۸۹ در مجله لیبرتی غرید و درباره دوره ریگان نوشت: «هشت سال ملالآور و فلاکتبار» از «سیاستهای بهشدت دولتگرایانه». همکارم دیوید بواز در مقدمهاش بر جلد «ارزیابی سالهای ریگان» موسسه کاتو در سال ۱۹۸۸، به اندازه روتبارد بدبین نبود اما تقریبا به همان اندازه ناامید بود: او نوشت: «انقلاب ریگان به یک ببر کاغذی تبدیل شد».
ما نباید هیچ رئیسجمهوری را به یک قدیس تبدیل کنیم. کاملا درست است: ریگان لیبرتارین نبود. به جای اینکه خودمان را در لباس او بپیچیم، آن دسته از ما که از کاهش شدید اندازه و قدرت دولت حمایت میکنیم، باید نگاهی دقیق به سابقه ریگان بیندازیم. موسسه کاتو دقیقا همین کار را در «ارزیابی سالهای ریگان» انجام داد که نشان داد در دوران ریگان، هزینههای فدرال در واقع از ۲۳ درصد به ۲۴ درصد از تولید ناخالص ملی افزایش یافته است، درحالیکه افزایش مالیات بر حقوق و دستمزد منجر به افزایش خالص مالیات برای اکثر آمریکاییها شده است.
ریگان نه تنها از وعده خود برای لغو وزارتخانههای جدید کابینه رئیسجمهور کارتر، آموزش و انرژی، عدول کرد، بلکه دبیرانی را منصوب کرد که به حفظ آنها اختصاص داشتند. نویسندگان توضیح دادند که کارتر بیش از ریگان برای مقرراتزدایی از اقتصاد تلاش کرد و درحالیکه یارانههای کشاورزی تحت نظارت ریگان سه برابر شد، ریگان تنها یک (یک!) برنامه فدرال اصلی، یعنی قانون جامع اشتغال و آموزش (که تقریبا بلافاصله با نام دیگری دوباره متولد شد) را حذف کرد.
بوآز با تاسف گفت: «در بسیاری از مسائل، دولت ریگان هرگز حتی برای نبرد حاضر نشد». بدتر از آن، در یک مساله کلیدی که رئیسجمهور واقعا حاضر شد، تلاشهای او به طور قابلتوجهی آزادی کشور را کاهش داد. رئیسجمهور نیکسون عبارت «جنگ علیه مواد مخدر» را رواج داد، اما ریگان اولین رئیس اجرایی بود که واقعا این استعاره را جدی گرفت.
او با صدور فرمان اجرایی، قاچاق مواد مخدر را «تهدیدی برای امنیت ملی» اعلام کرد و در یک سخنرانی تلویزیونی در سال ۱۹۸۶، با اشاره به جنگ جهانی دوم، سوءمصرف مواد مخدر را «نوعی استبداد» خواند و از آمریکاییها خواست «در این جهاد ملی بزرگ و جدید به ما بپیوندند.» در نتیجهی آن جهاد شکستخورده، ایالات متحده اکنون بالاترین نرخ زندانی را در جهان توسعهیافته دارد.
پس چرا امروزه اکثر آزادیخواهان چهلمین رئیسجمهور ما را با علاقه به یاد میآورند؟ ادموند موریس به زیبایی جذابیت ریگان را در بخشی از زندگینامه بسیار بدنام او، داچ، به تصویر کشیده است:
«در سراسر آمریکا و اروپا، در مناطق وسیعی از جهان که تجارت زمانی تحت کنترل دولت بود، فلسفه ریگان در مورد سختکوشی و پاداش کسبشده، مارکسیسم را به خاطرهای تبدیل کرده است. اگر [پس از امضای کاهش مالیات سال ۸۱] او آخرین قلم خود را زمین میگذاشت... و به مطبوعات میگفت: «ده سال دیگر، رفقا، قرار است بازارهای سهام در مسکو و شانگهای وجود داشته باشد»، خندهها همه جا را پر میکرد. اما چه کسی میتواند شک کند که داچ جایی در اعماق وجودش (همانطور که به صندلیاش تکیه داده بود، یک چکمه پاشنه بلند روی میز گذاشته بود و برای دوربینها دست تکان میداد)، باور داشت؟»
در آن زمان افراد کمی چنین دیدگاهی را نشان دادند و ریگان به خاطر آن شایسته تقدیر فراوان است. با این حال، ما نباید هیچ رئیسجمهوری را به یک قدیس گچی تبدیل کنیم. در این سوال که «ریگان چه میکرد؟» کمی کیش شخصیت مخرب وجود دارد. اگر به دنبال کوچک کردن دولت و بازگرداندن آن به اندازه مناسب قانونی هستید، پرسیدن این سوال اشتباه است. قهرمانی که بتواند این کار را انجام دهد هنوز ظهور نکرده است.