چرا نظریه مدرن پولی را نباید جدی گرفت؟
سنجش کیمیاگری با پول

گزاره مرکزی این نظریه بیان میدارد که دولت فدرال ایالات متحده میتواند و باید با چاپ آزادانه پول، برنامهای گسترده از هزینهکرد را تامین مالی کند، بدون آنکه نگران بدهی و کسری بودجه باشد.
اما نظریه پولی مدرن دقیقا چیست؟ مدافعان آن در قالب مقالهها، پستهای وبلاگی، ویدئوها و توییتها، دیدگاههای خود را بیان کردهاند، ولی منطق و شواهد پشت این دیدگاه چیست؟ بهعنوان نظریهپرداز پولی که نسبت به خرد متعارف نیز دیدگاهی انتقادی دارم، مشتاقانه منتظر شرحی جامع در کتاب استفن کلتون با عنوان «افسانه کسری بودجه: نظریه پولی نوین و تولد اقتصاد مردمی» بودم. کلتون، استاد اقتصاد دانشگاه استونی بروک و مشاور ارشد اقتصادی کارزار انتخاباتی برنی سندرز، بحث خود را با چند مشاهده درست آغاز میکند؛ اما هنگامی که نتایج منطقی بحث به اهداف مورد نظر او منجر نمیشود، منطق، دادهها و زبان او دچار اعوجاج میشود.
درست است که دولت فدرال میتواند با خلق پول (در واقع، ایجاد ذخایر بانکی) به هر میزان هزینه کند. درست است که دولت هرگز مجبور به نکول نخواهد بود، زیرا همواره میتواند با چاپ دلار، اوراق خزانه را بازپرداخت کند. اما آیا اگر دولت بهطور ناگهانی ۱۰ تریلیون دلار خرج کند، این اقدام موجب تورم نخواهد شد؟

کلتون این احتمال را میپذیرد و مینویسد: «اگر دولت در اقتصادی که در ظرفیت کامل کار میکند، هزینه زیادی انجام دهد، تورم افزایش خواهد یافت.» اما از کجا بدانیم اقتصاد در ظرفیت کامل قرار دارد یا نه؟ او اندازهگیری رایج بانک مرکزی از نرخ بیکاری طبیعی را رد میکند و آن را آموزهای میداند که برای مهار تورم به رنج انسانی تکیه دارد. حتی نرخ بیکاری ۳.۵ درصدی اخیر نیز از دید او بیش از حد بالاست.
در ادامه میگوید که«نظریه مدرن پولی ما را فرامیخواند تا مفهوم ظرفیت بلااستفاده را بهطور گستردهتری در نظر بگیریم»؛ اما چطور؟ او فقط یک پیشنهاد مبهم میدهد: هنگام ارزیابی لوایح هزینهای، تحلیل دقیق ظرفیتهای استفادهنشده اقتصاد باید راهنمای قانونگذاران باشد. اگر دفتر بودجه کنگره و سایر تحلیلگران مستقل به این نتیجه برسند که تورم فراتر از نرخ مطلوب خواهد رفت، آنگاه قانونگذاران میتوانند گزینههایی را برای کاهش ریسک تورم تدوین کنند.
با این حال، او تعریف دقیقی از ظرفیت بلااستفاده ارائه نمیدهد و مبنای مفهومی سنجش آن را نیز روشن نمیسازد. او صرفا فرض میکند که دفتر بودجه کنگره خودش آن را تشخیص خواهد داد، با اینکه همین دفتر را بعدا به دلیل سیاستهای صرفهجویانهاش مورد انتقاد قرار میدهد. در عمل، پاسخ واقعی او این است که: نگران نباشید. او صرفا ادعا میکند که «همیشه ظرفیت بلااستفاده، از جمله نیروی کار، وجود دارد.»
نکته مهم اینجاست که برنامه اقتصادی پیشنهادی کلتون چیزی فراتر از صرفا افزایش هزینه است. او خواهان اجرای کامل «توافق سبز جدید»، ایجاد شغل برای همه، بهداشت و آموزش رایگان، حذف فوری بدهی دانشجویی، مسکن مقرونبهصرفه برای همگان، قطار سریعالسیر ملی، گسترش تامین اجتماعی، نظام بازنشستگی عمومی قویتر، کاهش مالیات طبقه متوسط و ... است. هزینه این برنامه چه مقدار است؟ ۲۰ تریلیون؟ ۵۰ تریلیون دلار؟ او عددی ارائه نمیدهد. چگونه ممکن است اقتصاد آمریکا این همه ظرفیت بلااستفاده داشته باشد؟
در کتابی که درباره پول نگاشته شده، غیبت تورم دهه ۱۹۷۰ و مقابله موفق با آن حیرتانگیز است و به چشم میآید. تاریخ از روزولت آغاز میشود—قهرمانی که «نیودیل» را اجرا کرد، ولی بابت تامین مالی آن از طریق مالیات بر حقوق و دستمزد شایسته ملامت است. کلتون از جان اف. کندی نیز تمجید میکند، کسی که با فشار بر اتحادیهها و صنایع برای مهار رشد دستمزد و قیمت، رشد اقتصادی بالا و تورم پایین را در نیمه اول دهه ۱۹۶۰ حفظ کرد.
اما نیمه دوم همان دهه—هزینههای کلان دولت جانسون، جنگ ویتنام، اوجگیری تورم، و کنترل قیمت فاجعهبار نیکسون در سال ۱۹۷۱—در کتاب غایب است. آیا ما قبلا نظریه مدرن پولی را امتحان نکردهایم و به تورم نرسیدهایم؟ آیا کمیتههای سیاستگذاری در آن دوران همواره ظرفیت بلااستفاده را نمیدیدند؟ آیا دهه ۱۹۷۰ با رکود تورمی، مدعای کلتون را نقض نکرد؟ در کتاب «افسانه کسری بودجه» نباید دنبال پاسخ این سوالات بود.
پیروزی بر تورم در دوران ریگان و تاچر نیز مغفول مانده است. تاریخ دوباره زمانی شروع میشود که کلتون، تاچر را برای این ادعا که هزینههای دولت باید از طریق مالیات تامین شود، مورد سرزنش قرار میدهد و به شکلی اغراقآمیز مدعی میشود تاچر عمدا چنین گفته تا مردم را از مطالبهی بیشتر از دولت باز دارد. اگر تامین مالی هزینهها از طریق چاپ پول ممکن است، «پس چرا مالیات را بهکلی حذف نکنیم؟» کلتون در ابتدا موضعی منسجم اتخاذ میکند. او سناتورهای برنی سندرز و الیزابت وارن را بهخاطر این ادعا که افزایش مالیات برای تامین هزینهبرنامههایشان ضروری است، مورد انتقاد قرار میدهد.
اما اگر مالیات برای تامین مخارج ضرورتی ندارد، چرا اصلا آن را وضع کنیم؟ پاسخ او این است که مالیات باید بهمنظور «قطع دست ثروتمندان از منابع» اخذ شود، نه برای تامین مالی هزینهها: «ما باید ازمیلیاردرها مالیات بگیریم تا توزیع ثروت و درآمد را متعادل کنیم و از سلامت دموکراسی خود محافظت نماییم.»
او در ادامه پاسخی دوم، ظریفتر و در عین حال نادرست ارائه میدهد. او درست آغاز میکند: «مالیات برای ایجاد تقاضا برای پول ملی وضع میشود.» این گزاره، حقیقتی عمیق و تاریخی است که به آدام اسمیت بازمیگردد. در واقع، جذب نقدینگی اضافی از طریق مازاد بودجه (یعنی افزایش مالیات یا کاهش هزینهها) ابزار نهایی کنترل تورم است. اما کلتون در گام بعدی دچار لغزش ریاضی میشود. برای مهار تورم، باید در نهایت تمام پول تازهخلقشده از طریق مالیات جذب شود. بنابراین، هزینههای جدید نیز در نهایت از مسیر مالیات تامین میشوند.
در مورد بدهی چه باید گفت؟ کلتون ادعا میکند دولت میتواند آن را حذف کند. او ابتدا درست میگوید: فدرالرزرو میتواند کل بدهی را با چاپ ذخایر جدید خریداری کند. همچنین درست است که میتواند از پرداخت بهره به این ذخایر خودداری کند. اما بر اساس منطق مرسوم، چنین اقداماتی به تورمی سریع منجر خواهد شد که معادل نکول است. در مقابل، کلتون ادعا میکند که این اقدامات موجب کاهش قیمتها خواهد شد، زیرا حذف بهره، درآمد صاحبان اوراق را کاهش داده و در نتیجه، هزینهکرد آنها را محدود میکند.
خطای منطقی اینجاست: مردم بدهی دولتی و ذخایر بانکی را بهعنوان دارایی در پرتفوی خود مینگرند. اگر دولت پرداخت بهره را متوقف کند، سرمایهگذاران تلاش خواهند کرد این داراییها را بفروشند و به داراییهای سودآورتر یا کالا و خدمات تبدیل کنند؛ که این خود موجب افزایش قیمتها خواهد شد.
اما در مورد تمام کشورهایی که با وجود توانایی چاپ پول ملی، دچار تورم، کاهش ارزش پول و بحران بدهی شدهاند چه؟ کلتون چنین کشورهایی را دارای «کسری حاکمیت پولی» میداند، زیرا به واردات برای تامین نیازهای اجتماعی متکیاند که مستلزم ارز خارجی است. چرا این کشورها بهجای آن، ارز لازم را از طریق صادرات کالا و خدمات کسب نکنند؟ پاسخ او این است که «رشد صادراتمحور به ندرت موفق میشود.» اما تکلیف کشورهایی چون چین، ژاپن، تایوان و کرهجنوبی چه میشود؟
بهنظر میرسد تعریف او از «موفقیت» معیاری بسیار دور از دسترس دارد. از نظر او، مشکل آنجاست که «جهان ارز کشورهای در حال توسعه را برای پرداخت هزینه واردات کالاهای حیاتی نمیپذیرد.» و البته، حق دارد نپذیرد. راهحل او؟ چاپ بیشتر پول از سوی آمریکا—در قالب «تضمین شغلی جهانی!»
همچنین به کشورهای کوچک و فقیر توصیه میکند خود را از تجارت جهانی منزوی کنند: باید کشاورزی هیدروپونیک و آکوپونیک توسعه دهند و بهجای واردات غذا و انرژی ارزان، به انرژی خورشیدی و بادی روی آورند. آنها باید سرمایهگذاری خارجی را رد کرده و کنترل سرمایه کلاسیک بر اساس نظام برتون وودز را اعمال کنند. او مینویسد: «ما تنها یک سیاره داریم»، با این حال بهنظر میرسد این سیاره باید مرزهای ملی سختگیرانهتری داشته باشد.
با این حال، بخش عمده کتاب «افسانه کسری بودجه» اصلا درباره نظریه پولی نیست؛ بلکه فهرستی طولانی از تمام مشکلات ادعایی در آمریکاست: «کسری شغل خوب»، «کسری پسانداز»، «کسری بهداشت»، «کسری زیرساخت»، «کسری دموکراسی» و البته «کسری اقلیمی». هیچکدام از این موارد نه نوآورانهاند و نه مرتبط با موضوع کتاب. صرف خواستن یک هزینه، نشانه ممکن بودن آن نیست.
بخش زیادی از کتاب، در واقع، خاطرات کلتون از گرویدن به باورهای نظریه مدرن پولی و تجربهاش در راهروهای قدرت است. او دموکراتها، از جمله رئیسجمهور اوباما و تیم اقتصادیاش را به ناتوانی در درک یا شجاعت بیان حقیقت مورد نظر خود متهم میکند. جمهوریخواهان، از جمله پل رایان، صرفا به انگیزههایی تاریک چون ثروتاندوزی شرکتها و ثروتمندان متهم میشوند. کاهش مالیاتهای ترامپ هم از نظر او «جرم» محسوب میشود. چه تحلیل ژرفی!
در لحظهای گویا، کلتون میپذیرد که «نظریه پولی مدرن میتواند برای دفاع از سیاستهایی با گرایش لیبرال یا محافظهکارانه (مانند هزینههای نظامی یا کاهش مالیات شرکتها) بهکار رود.» اما اگر چنین است، چرا کل کتاب را به فهرستی از آرزوهای جناح چپ اختصاص داده و هر خوانندهای را که اندکی از جناح چپ فاصله دارد، پس میزند؟
نوشتن کتابی درباره نظریه پولی با هدف توجیه هزینهکرد گسترده دولت چپگرا، بنیان استدلال علمی را تضعیف میکند. اگر بتوانید مانند او، بودجه فدرال را «سندی اخلاقی» ببینید، اگر به اندازه او آرزو داشته باشید که اینها درست باشند، آنگاه «لحظه کوپرنیکی» شما فرا خواهد رسید و منطق و شواهد دیگر مزاحمتان نخواهند بود.
نوشتن این کتاب با هدف «دفاع» از یک دستورکار عظیم هزینهکرد چپگرایانه، بنیان استدلال او را از میان میبرد. اگر شما نیز میتوانستید همچون او، با شفقتی یگانه نسبت به اقشار فرودست احساس همدلی کنید؛ اگر میتوانستید بودجه فدرال را همانطور که او میبیند، بهمثابه «سندی اخلاقی» بنگرید؛ اگر چشمان خود را میبستید و به اندازه او آرزو داشتید که این ادعاها حقیقت داشته باشند—آنگاه لحظهی «کوپرنیکی» شما نیز فرا خواهد رسید، و دیگر منطق و شواهد مزاحمتان نخواهند بود.
این اثر، با سرپیچی نویسنده از هنجارهای رایج در گفتمان اقتصاد و سیاست عمومی، تشدید میشود. او نه به مقالات منتشرشده در مجلات معتبر و داوریشده اشاره میکند، نه به تکنگاریهایی که مدلسازی صریح و شواهد تجربی ارائه دهند، و نه از سایر ارکان گفتوگوی علمی در اقتصاد بهره میگیرد. درحالیکه دیگران میخوانند، مقایسه میکنند و میسنجند، خانم کلتون از مواجهه با میراث عظیم و ژرف نظریههای اقتصادی درباره پول، تورم، بدهی، سیاستهای محرک و سنجش ظرفیت خالی از دهه ۱۹۴۰ تاکنون اجتناب میورزد.
هر یک از موارد فهرستشده در لیست بلندبالای خواستههای هزینهای او، سالهاست که با نقدها و پرسشهای روشن و شناختهشده مواجه بودهاند—اما هیچکدام از این انتقادات در کتاب او مطرح نمیشوند. شکاکان از سر طعنه آن را «نظریه جادویی پولی» (Magical Monetary Theory) خواندهاند. حق هم با آنهاست.