چرا بیشتر مدیران فقط یک بار موفق میشوند؟

رمز موفقیت و مهارتهای ما هر چه باشد، حقیقت آن است که بیشتر ما فقط با یک شیوه و اسلوب خاص فعالیت میکنیم. ما آنچه را در آن خوب هستیم، انجام میدهیم و بابتش نیز پاداش میگیریم. حتی ممکن است ترفیع بگیرید، چرا که رئیس شما نیازمند یک فرد متخصص در کاهش هزینههاست یا کسی را میخواهد که شیوه رشد دادن یک کسب و کار نوپا را بلد باشد. واضح است که با توجه به مهارت و سابقه شما، انتخاب اول او هستید.
مشکلِ برخورداری از یک نقطه قوت مفرد آن است که شاید گاهی آن نقطه قوت، ویژگی مورد نیاز برای اداره یک سازمان بزرگ و پیچیده نباشد. نتیجه، شکلگیری انواع مختلفی از مدیران میشود. برخی متخصص مدیریت بحران یا نجات شرکتهای ورشکسته هستند. برخی متخصص افزایش بهرهوری و گسترش بازار شرکتهای بالغ هستند. برخی برای رشد کسب و کارهای نوپا مهارت دارند. برخی شرکتهای پویا و نوآوریمحور را میتوانند مدیریت کنند. برخی در انگیزهدهی به کارکنان موفق هستند و سپس وظایف را به آنها واگذار میکنند. اما اغلب آنها نمیتوانند در شرایطی خارج از محدوده امن و تخصصی خود موفق باشند.
جان پلنت، مدیرعامل شرکت هاومت ایرواسپیس (Howmet Aerospace) و یکی از مدرسان انجمن آموزشی مدیریت مککنزی میگوید: «فرض کنیم که شما به عنوان مدیرعامل انتخاب شدهاید و در مرحله نخست فعالیتها، همه چیز را به طور عالی مدیریت کردهاید؛ چرا که در این مرحله، نیاز به فردی متخصص در تجدید ساختار سازمانی بوده است و این دقیقا تخصص شماست.
اما شرکت پس از ۳ یا ۴ سال به دوره رشد خود میرسد و از آنجا که شما مهارتهای متناسب با آن را ندارید، هیاتمدیره اخراجتان میکند. افراد بسیار کمی هستند که تجربه یا تطبیقپذیری کافی برای فعالیت در آن دورههای متفاوت را داشته باشند.»
به عنوان مثال، در سال ۲۰۰۰ که حباب بازار شرکتهای اینترنتی (موسوم به حباب داتکام) شکست، مدیران آن شرکتهای آنلاین که سالها از رشد سریع بازار تغذیه میکردند، به ناگاه در شرایطی گرفتار شدند که نیاز به مدیریت سودآوری بود. به جای آنکه هر کار لازمی برای رشد انجام دهند، مجبور به تغییر نگرش خود و یافتن راههایی برای صرفهجویی از طریق اخراج کارکنان، لغو پروژهها یا شناسایی ضایعات تولید شدند. شرکتهای بسیاری نتوانستند خود را با شرایط جدید انطباق دهند و ورشکست شدند (مانند پتز دات کام، وبون و بو دات کام).
محیط فعالیت شرکتها به طور کامل تغییر کرده بود و فقط مدیرانی با تطبیقپذیری بالا میتوانستند از این نقطه گذار عبور کنند. عملکرد آنها بستگی زیادی به تجربه رهبران سازمانیشان داشت. البته باز هم به عنوان یک رهبر سازمانی، اگر تجربه خاص و مورد نیاز را ندارید، میتوانید افراد مناسبی را در درون و بیرون سازمان شناسایی کنید که ضعفهای شما را پر کنند.
افرادی که مدیرعامل میشوند، لازم است از چنین داستانهایی درس بگیرند و در طول دوران شغلیشان، خود را در محیطها، موقعیتها و چالشهای مختلفی قرار دهند که منجر به رشد مجموعههای متنوعی از مهارتهایشان شود. آنها ممکن است در یک بازه زمانی داوطلب شوند که به سازمانی در تجدید ساختارش کمک کنند.
در یک بازه زمانی دیگر، شاید تصمیم بگیرند سراغ یک شرکت متوسط بروند که ظرف ۵ سال آینده میخواهد درآمدهایش را از ۵۰۰ میلیون دلار به ۵میلیارد دلار برساند. با این حساب، زمانی که قصد دارید برای حرفه خود تصمیمگیری کنید، سوالات خود را به شیوه درستی بپرسید. البته این راه تبدیل شدن به یک مدیرعامل تطبیقپذیر نیست، ولی شما را برای تبدیل شدن به یک مدیرعامل تطبیقپذیر و همهکاره آماده میکند.
مدیرعامل پیشین شرکت فورد، مارک فیلدز میگوید: «فقط به این دلیل که میگویم قصد دارم ۵ کیلو سبکتر و ۷ سانت بلندتر شوم، قرار نیست که این اتفاق بیفتد. اما اگر خود را در طول دوران شغلیتان در موقعیتهای مختلفی قرار دهید که تجربیات متفاوتی نصیب شما میکند، دستکم ظرفیتهای خود را برای حرکت به سمت اهدافتان خواهید داشت. در این صورت، هنگام تغییر شرایط، مهارتهای مورد نیاز برای دوره پیشرو را کسب کردهاید و به عنوان مثال میتوانید تمرکز خود را از رشد به کاهش هزینهها تغییر دهید.»
مدیران عامل چندکاره، اغلب آنهایی هستند که از دایره امن خود بیرون میآیند و شرایط و موقعیتهای مختلف را، حتی در سازمانهای متفاوت تجربه میکنند. با این حال، اگر در شرایطی قرار گرفتید که مهارتها و تجربیات لازم را نداشتید، گزینه آخر استفاده از مشاوران و متخصصان درونسازمانی و برونسازمانی مسلط به نیازهای آن شرایط جدید است. در این صورت، میتوانید نقاط ضعف خود را با نقاط قوت آنها پوشش دهید.
برگرفته از کتاب «مسیر رهبری سازمانی» نوشته جمعی از شرکای ارشد شرکت مشاوره مککینزی